مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.
مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.
ای گهر تاج فرستادگان
تاج ده گوهر آزادگانهر چه زبیگانه وخیل تواند
جمله در این خانه طفیل توانداول بیت ار چه به نام تو بست
نام تو چون قافیه آخر نشستاین ده ویران چو اشارت رسید
از تو و آدم به عمارت رسید
آنچه بدو خانه نوآیین بود
خشت پسین دای نخستین بود
آدم و نوحی نه به از هر دوی
مرسله یک گره از هر دوی
آدم از آن دانه که شد هیضهدار
توبه شدش گلشکر خوشگوار
توبه دل در چمنش بوی تست
گلشکرش خاک سر کوی تست
دل ز تو چون گلشکر توبه خورد
گلشکر از گلشکری توبه کرد
گوی قبولی ز ازل ساختند
در صف میدان دل انداختند
آدم نو زخمه درآمد به پیش
تا برد آنگوی به چوگان خویش
بارگیش چون عقب خوشه رفت
گوی فرو ماند و فرا گوشه رفت
نوح که لب تشنه به حیوان رسید
چشمه غلط کرد و به طوفان رسید
مهد براهیم چو رای اوفتاد
نیم ره آمد دو سه جای اوفتاد
چون دل داود نفس تنگ داشت
در خور این زیر، بم آهنگ داشت
داشت سلیمان ادب خود نگاه
مملکت آلوده نجست آین کلاه
یوسف از آن چاه عیانی ندید
جز رسن و دلو نشانی ندید
خضر عنان زین سفر خشک تافت
دامن خود تر شدهٔ چشمه یافت
موسی از این جام تهی دید دست
شیشه به کهپایه «ارنی» شکست
عزم مسیحا نه به این دانه بود
کو ز درون تهمتی خانه بود
هم تو «فلک طرح» درانداختی
سایه بر این کار برانداختی
مهر شد این نامه به عنوان تو
ختم شد این خطبه به دوران تو
خیز و به از چرخ مداری بکن
او نکند کار تو کاری بکن
خط فلک خطه میدان تست
گوی زمین در خم چوگان تست
تا زعدم گرد فنا برنخاست
میتک و میتاز که میدان تراست
کیست فنا کاب ز جامت برد
یا عدم سفله که نامت برد
پای عدم در عدم آواره کن
دست فنا را به فنا پاره کن
ای نفست نطق زبان بستگان
مرهم سودای جگر خستگان
عقل به شرع تو ز دریای خون
کشتی جان برد به ساحل درون
قبله نه چرخ به کویت دراست
عبهر شش روزه به مویت دراست
ملک چو مویت همه درهم شود
گر سر موئی زسرت کم شود
بی قلم از پوست برون خوان توئی
بی سخن از مغز درون دان توئی
زان بزد انگشت تو بر حرف پای
تا نشود حرف تو انگشت سای
حرف همه خلق شد انگشت رس
حرف تویی زحمت انگش کس
پست شکر گشت غبار درت
پسته و عناب شده شکرت
یک کف پست تو به صحرای عشق
برگ چهل روزه تماشای عشق
تازهترین صبح نجاتی مرا
خاک توام کاب حیاتی مرا
خاک تو خود روضه جان منست
روضه تو جان و جهان منست
خاک تو در چشم نظامی کشم
غاشیه بر دوش غلامی کشم
بر سر آن روضه چون جان پاک
خیزم چون باد و نشینم چو خاک
تا چو سران غالیهتر کنندخاک مرا غالیه سر کنند
دای = مهره دیوار
مرسله = گردن بند
بیضه وار = نوعی شکم روی
بارگی = اسب
طرح = نقش افکندن
خطه = زمین - خاک
یاره = کمک
عبهر = بوی خوش عنبر
پست = نان
غاشیه = زین پوش
غالیه = مشک و عنبر
درود بر شما
سپاس
سلام و ادب
یبار دیگه بعد از مدت ها با دو مطلب منتظر نظرات شما هستم
چشم.
درود بر شما دوست همیشه همراهم
در رابطه با شهر دیدنی خلخال ( واقع در اردبیل) تلاش کردم تمامی دیدنی های ان را گرد اوری کنم و در پست جدیدم با نام " دیدنی های خلخال " بنویسم
اگراز این پست دیدن کنید و دیدگاهتون رو برام بنویسید بسیار بسیار سرافرازم میکنید
[گل]
سپاس. خدمت میرسم.
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا
دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا
عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر
تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا
پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی
بلبل سرمست تویی جانب گلزار بیا
گوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویی
یوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیا
از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان
بار دگر رقص کنان بیدل و دستار بیا
روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی
ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا
ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو
گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا
ای دل آغشته به خون چند بود شور و جنون
پخته شد انگور کنون غوره میفشار بیا
ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو
ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا
ای دل آواره بیا وی جگر پاره بیا
ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا
ای نفس نوح بیا وی هوس روح بیا
مرهم مجروح بیا صحت بیمار بیا
ای مه افروخته رو آب روان در دل جو
شادی عشاق بجو کوری اغیار بیا
بس بود ای ناطق جان چند از این گفت زبان
چند زنی طبل بیان بی دم و گفتار بیا
"مولانا"
برای بانوی موسیقی وگل...............
من فقط خواب عشق را دیدم
حس سرخورده ای که نفرین شد
هر کسی تا رسید چیزی گفت
هر پدر مُرده ابن سیرین شد
من به تعبیر خواب مشکوکم
هر کسی خواب عشق را دیده است
صبح فردای غرق در کابوس
رو به دستان قبله خوابیده است
مردم از رو به رو ،دَهن دیدند
مردم از پشت سر، سخن چیدند
آسمان ریسمانمان کم بود
هی نشستند و رشته ریسیدند
نانجیبیِ عشق در این است
مردِ مفلوک و مُرده می خواهد
نانجیبیِ عشق در این است
دامنِ دست خورده می خواهد
من به رفتار عشق مشکوکم
در دلِ مشتِ بسته اش چیزی ست
رویِ رویش شکوهِ شیراز است
پشتِ رویش قشونِ چنگیزی ست
من به رفتار عشق مشکوکم
مضربی از نیاز در ناز است
در نگاهش دو شاهِ تاتاری
پشتِ پلکش هزار سرباز است
مردِ از خود گذشته ای هستم
پایِ ناچارِ مانده در راهم
هم نمی دانم آنچه می خواهی
هم نمی دانم آنچه می خواهم
ناگزیر از بلندِ کوهستان
ناگریز از عمیقِ دریایم
اهل دنیای گیج در اما
گیجِ دنیای اهلِ آیایم
سهروردی منم که در چشمت
شیخِ اشراق و نورِِ غم دیدم
هم قلندر شدم که در کشفت
سر به راه تو سر تراشیدم
خانِ والای خانه آبادم
زندگی کن مرا،خیابان را
این چنین مردِ داستان باشی
می کُشی خوش نویسِ تهران را
علیرضا اذر
آیا کسی هست این وب را آپ کند؟
نه آیا واقعا کسی هست؟
من به شدت علاقه به شعر دارم
بعله:
جمعه به جمعه جناب گل و گلاب
ارزشمند ترین مکان هایی که می توان در دنیا حضور داشت:
در فکر کسی،در قلب کسی
و در دعای کسی...
درود بر شما دوست عزیز شما هم با افتخار لینک شدین
سپاس
جز نقش تو در نظر نیامد مارا
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ار چه خوش آید همه را در عهدش
حقا که به چشم در نیامد ما را
درود بر فریناز عزیز
اخیرا فردی با افغانی و جاسوس موصاد خواندن من قصد تخریب شخصیت بنده و برخی از دوستان و داره خواهشا اگه موردی مشاهده ردید به بنده اصلاع بدید.با تشکر
چشم.
جز کوی تو جای من آواره ندارم
جولانگه برق است ولی چاره ندارم
یک جلوه کند ماه در آیینه صد موج
جز نقش تو بر سینه صد پاره ندارم
کس بهره از آن تازه بر و دوش ندارد
کاین شاخه گل طاقت آغوش ندارد
از عشق نرنجیم و گر مایه رنج است
با نیش بسازیم اگر نوش ندارد
پیشکش به دوستی مهربان
فریناز گرامی
===
شب را می شکافتی
با آهنگِ
پاهایت
پل
میان خاک من
تا ماه خنده های تو
من از "نردبان ماه" می رفتم
در خطِ نگاهِ سیر بر اندامی
کم میآوَرَد تن از عبورِ این ساقه ی تب
در قواره ی یک زن
تو بالاتری بالاترِ روح بالاترِ مردمان
تو شلوغ تری از مرگ
تو از زنِ زانو فراتری زن تر!
بر زانوی تو آینه می روید بر آینه قد می کشد باقیِ اندامت
خیال را به خیابان تو راه می بری
مرا در کنارِ مرگ
عمیق ترین دریایم را...
تو برمیگردانی
با تو از همه ی تپیدنها بی نیاز سازِزندگیست...
صبح که بلرزد
در گوشها و جامه دانی کهنه
من پُر خواهم بود
از چشمهای خواب آلود
و خواهم دانست
با یکمین گام
ماه را با خود دشمن کنم
با درختی که خوابها دید و کَسش تعبیر نکرد
به دریایی که ساعاتی از شب
صبح خواهد مرد
در گوشها و جامه دانی کهنه خاطره ها...
درود دوست گرامی، بانو فریناز.
دستتون درد نکنه که بهم دلداری دادین.
ولی اون فاجعه ای که ازش گفتین، در حال رخ دادنه. شاید هم خیلی وقته رخ داده و من ازش خبر ندارم!
باز هم سپاس از شما.
برام نیایش کنین تا این دو مشکلم هرچه زودتر حل بشه. این دو تا حل بشه، زندگیم از این رو به اون رو میشه.
همیشه دعاگوی شما و همه دوستان هستم .
امیدوارم شادی به خانه دلت راه پیدا کنه .
غنچه با دل گرفته گفت:
«زندگی، لب ز خنده بستن است گوشه ای درون خود نشستن است.»
گل به خنده گفت:
« زندگی شکفتن است با زبان سبز راز گفتن است.»
گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه
باز هم به گوش می رسد...
تو چه فکر می کنی؟
راستی کدام یک درست گفته اند؟
من که فکر می کنم
گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد او گل است
گل یک دو پیرهن
بیش تر ز غنچه پاره کرده است!
درود بر فریناز عزیزم
ممنون از دعای خیرت امیدوارم همیشه شاد وتندرست باشی
زنده باشی
سپاس
سلام
چقد اهنگش شادهههههههه
همه ش تا الان اهنگشون شاد بود
سپاس
عالی بود
----------------------
درود بر شما بزرگوار
به روزم با
دژ(قلعه) هزار در
دژی بسیار زیبا و شگفت انگیز در ایلام
[گل]
ممنون.خدمت میرسم.
e ? KHOb paS iDi LINEto BEde peiDaT knam...
لاین که آیدی نداره.
اگه شماره من توی تلفنت باشه منو نشون میده دیگه.