پنج گنج

پنج گنج

مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.
پنج گنج

پنج گنج

مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.

مقالت دوم در عدل و نگهداری انصاف

ای ملک جانوران رای تو
وی گهر تاجوران پای تو
گر ملکی خانه شاهی طلب
ور گهری تاج الهی طلب

زانسوی عالم که دگر راه نیست
جز من و تو هیچکس آگاه نیست
زان ازلی نور که پرورده‌اند
در تو زیادت نظری کرده‌اند

نقد غریبی و جهان شهرتست
نقد جهان یک بیک از بهر تست
ملک بدین کار کیائی تراست
سینه کن این سینه گشائی تراست

دور تو از دایره بیرون ترست
از دو جهان قدر تو افزون ترست
آینه‌دار از پی آن شد سحر
تا تو رخ خویش ببینی مگر

جنبش این مهد که محراب تست
طفل صفت از پی خوشخواب تست
مرغ دل و عیسی جان هم توئی
چون تو کسی گر بود آنهم توئی

سینه خورشید که پر آتشست
روی تو می‌بیند از آن دلخوشست
مه که شود کاسته چون موی تو
خنده زند چون نگرد روی نو

عالم خوش خور که ز کس کم نه‌ای
غصه مخور بنده عالم نه‌ای
با همه چون خاک زمین پست باش
وز همه چون باد تهی دست باش

خاک تهی به نه درآمیخته
گرد بود خاک برانگیخته
دل به خدا برنه و خورسندیئی
اینت جداگانه خداوندیئی

گو خبر دین و دیانت کجاست
ما بکجائیم و امانت کجاست
آندل کز دین اثرش داده‌اند
زانسوی عالم خبرش داده‌اند

چاره دین ساز که دنیات هست
تا مگر آن نیز بیاری بدست
دین چو به دنیا بتوانی خرید
کن مکن دیو نباید شنید

می‌رود از جوهر این کهربا
هر جو سنگی بمنی کیمیا
سنگ بینداز و گهر میستان
خاک زمین میده و زر میستان

آنکه ترا توشه ره می‌دهد
از تو یکی خواهد و ده می‌دهد
بهتر از این مایه ستانیت نیست
سود کن آخر که زیانیت نیست

کار تو پروردن دین کرده‌اند
دادگران کار چنین کرده‌اند
دادگری مصلحت اندیشه‌ایست
رستن از این قوم میهن پیشه‌ایست

شهر و سپه را چو شوی نیک‌خواه
نیک تو خواهد همه شهر و سپاه
خانه بر ملک ستم کاریست
دولت باقی ز کم آزاریست

عاقبتی هست بیا پیش از آن
کرده خود بین و بیندیش از آن
راحت مردم طلب آزار چیست
جز خجلی حاصل اینکار چیست

مست شده عقل به خوشخواب در
کشتی تدبیر به غرقاب در
ملک ضعیفان به کف آورده گیر
مال یتیمان به ستم خورده گیر

روز قیامت که بود داوری
شرم‌نداری که چه عذر آوری
روی به دین کن که قوی پشتیست
پشت به خورشید که زردشتیست

لعبت زرنیخ شد این گوی زرد
چون زن حایض پی لعبت مگرد
هر چه در این پرده نه میخیست
بازی این لعبت زرنیخیست

باد در او دم چو مسیح از دماغ
باز رهان روغن خود زین چراغ
چند چو پروانه پر انداختن
پیش چراغی سپر انداختن

پاره کن این پرده عیسی گرای
تا پر عیسیت بروید ز پای
هر که چو عیسی رگ جانرا گرفت
از سر انصاف جهان را گرفت

رسم ستم نیست جهان یافتن
ملک به انصاف توان یافتن
هر چه نه عدلست چه دادت دهد
وانچه نه انصاف به بادت دهد

عدل بشیریست خرد شاد کن
کارگری مملکت آباد کن
مملکت از عدل شود پایدار

کار تو از عدل تو گیرد قرار


  مهد = گهواره


دیو = شیطان


توشه = زادراه


مهین = بزرگ


لعبت = بازیچه



نظرات 23 + ارسال نظر
احسان چهارشنبه 5 آذر 1393 ساعت 13:13 http://immortalpasargad.blogfa.com/

درود بر بانو فریناز.
از این بیت هایی که آوردین، این دو بیت خیلی به دلم نشست:
مرغ دل و عیسی جان هم توئی
چون تو کسی گر بود آنهم توئی
با همه چون خاک زمین پست باش
وز همه چون باد تهی دست باش

از پاسخ هاتون به آقای سپهر هم خیلی خوشم اومد. ایران دوستی شما، مایه مباهاته. پاینده و پیروز باشید.

سپاس از لطف شما.

سپهر جمعه 30 آبان 1393 ساعت 21:12

خانم جلالی من یک جوان کم سن وسال هستم که کم تجربه تر از شما در این موارد هستم و هیچ وابستگی به هیچ جایی ندارم. اینکه شما چه آیین ومذهبی دارید به خودتان مربوط است.اما اگر بواقع بدنبال ارزش بخشیدن به تاریخ و مخصوصا تاریخ این سرزمین هستید باید بدانید که با تحقیر اسلام وتحقیر تمدن اسلام تمدن ایرانی با ارزش نمیشود که دقیقا عکس این قضیه صادق هست. نه تنها ایران که اروپای امروزی همه دستاوردان خود را مدیون برخورد با مسلمین میدانند.خواهش میکنم فقط در اینترنت سرچ کنید جنگهای صلیبی ویکپدیا وروی گزینه دستاوردهای جنگ صلیبی کلیک کنید و مشاهده بفرمایید که موسیقی ؛حمام کردن؛فیزیک ؛معماری؛قندوشکر وادویه ونوع لباس پوشیدن؛همه وهمه از جامعه مسلمان به اروپا راه یافت .اینو خود اروپاییها اذعان دارند .یه کتاب پنج جلدی در مورد جنگهای صلیبیست که نویسندش اروپاییه اسمشو نمیدونم بخونید ببینید قرون وسطی را چه کسی از بین برد.اونجا مفصل درمورد آموختن مسیحیان واروپاییان از مسلمین گفته شده. واین آزادی امروز را مدیون اون زمانند.نمیان حقیقت را کنار بگذارند ومتعصبانه برخورد کنند که نخیر این بدبختا هیچی نداشتند ومیبینید که ارزش جامعه وتاریخشون که پایین نمیاد هیچ روز به روزهم پیشرفته ترند.حالا منم تاقیام قیامت با شما بحث کنم میگی که نخیر ما همه چیزمان را از رستم داریم
بیاید برای پیشرفت این کشور قدم برداریم.

امیدوارم به اهدافتون برسید . پیشرفت کشور مایه سربلندی همه ایرانیان است. اما ما به هرجا که برسیم نباید از خود گذشتگیهای گذشتگانمان را فراموش کنیم.

سپهر جمعه 30 آبان 1393 ساعت 15:05

خیلی هم عالی. البته شما حق داری چون جامعه امروز را میبینی و قضاوت میکنی که این دیگه بحث مفصلیه و اینجا هم جاش نیست.ولی بین ایران دوستان ومذهب دوستان یه نقطه مشترکه:هیچ کدوم مخافت را برنمیتابند واصولا برای پاسخ های نداشته با کسی بحثی ندارند وهردو تندرو ومتعصبند که بنظر بنده پشت این طرز فکر وسمت وسو دادن مردم به دفاع از مذهب و دفاع از سنت و غافل شدن از حقایق و واقعیت های جامعه وایجاد تنفر ودشمنی بین این دو گروه انسانهای رذلی هستند که همه چیزشان حساب وکتاب دقیقی دارد و در به راه انداختن جنگ زرگری استادند وبنام دفاع از میهن فاصله ای عمیق بین میهن ومذهب می اندازند وهمینطوربنام دفاع از مذهب و میبینید که چقدر فاصله بین افکار حتی من وشماست که باعث احساس تنفر نیز در بین ما میشه واین بهترین راه برای بدبختی ما.البته من همیشه بدنبال کسیم که بتونه بحث کنه یا اون منو قانع کنه یا من اونو.

درود
بعید میدونم ما بتونیم همدیگر را قانع کنیم.در ضمن من همانقدر که ایران دوستم ؛ مسلمان هم هستم.
فکر نمی کنم اره دادن و تیشه گرفتن ما رو به جایی برسونه.
سربلند باشی

سپهر جمعه 30 آبان 1393 ساعت 12:43

و جالب اینکه بجای شناخت این شخصیتها فقط بدنبال این هستیم که بگیم ما با نژاد بودیم.برای بنده شخصیتی چون انوشیروان ویزدگرد باعث ننگ هست که فردوسی زندگیش را وقف دفاع از ایشان کرده..حالا شما یه نگاه به به نوشته های خودتون وعقایدتون بندازید ویک نگاه هم به این چند سطر نوشته من ببینید کذاممان ارزش ایران را بالا برده.من معتقدم ایرانی باشعور وشناخت وخیلی آگاهانه مکتب تازه را قبول کرد شما میفرمایی بخاطر ترس قبول کرد. گفتند اگه نپذیرید همه تان را گردن میزنیم.باید مالیات بدید واین حرفا.یعنی بخاطر ترس ومالیات ندادن مسلمان شدند. ما اگر نخوایم چنین دفاع مضحکی ازما وتاریخ ما بکنید باید کیو ببینیم؟جامعه امروز را کاری ندارم که چگونه است.اما جامعه گذشته چیزی برای افتخار ندارد. یک سری آثار هنری بجا مانده مثل تخت جمشید است که معماریش از یونان و روم آمده ویکسری کتاب ومقاله مثل اوستا که بار علمی آنها صفر است.حتی یک شخصیت علمی در ایران باستان نیست.بخاطر اینکه امکانش نبوده.نه اینکه مردمان بیشعوری بودند. وبزرگترین توهین را شما وامثال شما به مردمان این سرزمین میکنید که از آنها فردی ترسو ومالیاتی نشان میدهید آنهم بخاطر حس میهن پرستیتان!
مطمعا خود شماهم میدانید قضیه از چه قرار است ونمیخواهید بپذرید.مقایسه کنیم فردوسی را با حافظ.یکی متعصب؛میهن دوست ودیگری آزاد؛رها بدون ترس.به هیچ مذهب خاصی پایبند نیست واین آزادی در زمان شاهنشاه بزرگ کورش وجود نداشت که اگر داشت حافظی در آن زمان نیز داشتیم.چرا که آین تازه با شعار لا اکراه فی الدین وارد شد وچنین شخصیتهایی رشد کردند
به امید کم شدن تعصب بیهوده تان.

نظرتون محترمه اما من بدون تعصب عرض می کنم که قبول ندارم. اطلاعات ما درباره شخصیتهای علمی و ادبی ان زمان بسیار کم است و نمیتوانیم در این موارد اظهار نظر کنیم.
من برای همه پارسی گویان در هر زمان و هرجا احترام قایلم.
به هر حال اختلاف نظر من و شما از بین نرفت . شاید شما مرا متعصب بنامید ولی من چنین صفتی را برای کسی که نظر مخالف دارد نمی پسندم. ما مجبور نیستیم مثل هم بیندیشیم.
سرافراز باشید.

سپهر جمعه 30 آبان 1393 ساعت 12:18

البته شما در مورد کاوه توضیح ندادی.کورش نیز اگر باعث افتخار بود در شاهنامه از او نامی برده میشد.من هم دیو نیستم که میگویی من با شما بحثی ندارم.نهایت ادب و دفاع یک ایران دوست در مقابل کسی که بدنبال حقیقت است چنین است؟:ما با شما بحثی نداریم.
بگذارید حقیقت را من بگم:ایرانی وقتی نظام طبقه طبقه ساسانی که نماد آن قلعه فلک الافلاک هست که هیچ طبقه حق ورود به طبقه دیگر را ندارد.توده مردم از درس خواندن محرومند. املاک ایران را که سه چهارمش در اختیار موبدان است ودست موبدان موبد در دست شاهزادگان و صاحبان قدرت ؛ میبیند وسپس مکتبی باشعار برابری عمومی؛برادری عمومی؛آزادی شغل ؛آزادی تحصیل؛ودر سنجش بین شخصیتهایی که در مذهب ومکتب تازه میدید بنسبت شخصیتهای مذهب خودش و درمقایسه بین یزدگرد ومحمد؛بزرگمهر وعلی؛نبود که آگاهانه دین تازه را پذیرفت؟و آسیابانان ایرانی بخاطر عدالتی که در مدینه وبغداد میدیدند نبود که وطن را رها کرده و رهسپار آنجا شدند؟ به این دلایل نبود؛ تا آخرین لحظه مقاومت کردند؟ وبه سنت خوشان وفادار بودند؟وامثال این کفشگر زاده نبود ند که این عقده در درونشان بوجود آمده واکنون در آزادی دین نو عقده گشایی میکنند؟ و این چنین نبود که اینها فقط شعار نبود و واقعا پس از ورود آیین نو ایران بزرگانی چون خوارزمی؛بوعلی؛ملاصدرا؛امیرکبیر؛ابن هیثم؛زکریای رازی؛ را تقدیم جامعه جهانی کرد واین فضای بسته اکنون هزاران انسان علمی وهنری وادبی را پرورش داده و اینک میشود با معرفی امثال امیر کبیر و خوارزمی به ایرانی بودن خود افتخار کرد ودرمقابل جامعه جهانی سینه سپر کرد که ما چنین بودیم وچنین شخصیت هایی داشتیم.دنیا ایرانی را بخاطر قوانین شکست نور ابن هیثم
میشناسد نه شخصیتی بی محتوای با نژاد وتباری چون بزرگمهر.

دوست من
وقتی میگم قصد بحث ندارم منظورم اهانت نیست. بلکه نظرم اینه که این مباحث جایش در این وبلاگ نیست و من به خاطر احترام به شما در توان خودم پاسخ میدهم. .من اطلاعات تاریخی تخصصی ندارم اما برای چندمین بار عرض می کنم که در هر مقطعی سیاستهای بد و خوب بوده وهیچ وقت هیچ جا بهشت برین نبوده اما در کل وقتی به عظمت و شکوه از دست رفته ایران می اندیشیم این دوران را به یاد میاوریم. اما مشکلات را هم ازیاد نمیبریم.
اما از صحبتهای شما بر میاید که به دوران حکومت خلفاعلاقه مند میباشید. دورانی که حقوق ایرانیها پایمال شد و با وجود ایات قران که برتری را به تقوی میدید اما اعراب ایرانیها را برده و مجوس میدانستند و از هیچ تحقیری خودداری نکردند و هنوز هم نمی کنند.
در ضمن در ادبیات ایرانی بزرگمهر مظهر حکمت و دانش و عقل بوده و من برای چنین شخصیتی ارزش قایلم ولو اینکه در یک سیستم طبقاتی باشد.
این طبقه بندیها در تمام جوامع وجود داشته و دارد و من در هیچ مقطعی در هیچ جا سیستم برابر ندیده ام و اکثرا در حد شعار بوده و هنوز هم هست.
درباره کاوه هم فردوسی درحدی که داستانش لازم داشته سخن گفته و باز هم تاکید می کنم که فردوسی این کتاب را خود تالیف نکرده بلکه بر اساس کتابهای کهن و اسناد تاریخی و افسانه ها به نظم کشیده.
موفق باشید.

سپهر جمعه 30 آبان 1393 ساعت 08:57

این که شما فرمودید درست. شما تنها یک شخصیت برجسته در هرزمینه ای در ایران باستان معرفی کنید. نمیخوام بگم ایران پس از ورود فلان یا بهمان شکوفا شد.خواشا با تعصب جواب ندید.ما دقیقا به چه چیزی باید افتخار کنیم؟پس چرا در شصت هزار بیت شاهنامه از کاوه.این مردی که از جنس ماست تنها به یک دو بیت اکتفا شده وپس از آن بلافاصله نژاد وتبار فریدون را به تصویر میکشد وکاوه دیگه در شاهنامه گم میشه اما فریدون تا داستان یزدگرد هنوز ازش نام برده میشه:تو از آفریدون فرون تر نه ای..چو پرویز با تخت وافسر نه ای .ایران باستان بسیار وحشتناک تر از امروز بوده.از قتل بیست هزار مزدکی گرفته تا جنگهای بی ارزش ایران و روم .واینکه شما همیشه خودرا با فرهنگ تر از سایر ملل میدونید اونهم بی دلیل.وقتی دیگه حرفی برای گفتن نیست میگویید تمدن ایران در شهر سوخته ازبین رفت وما اطلاعی نداریم. پس این ایرانی با تمدن وبا سپاه وبا نژاد و با زرق وبرق وطوق وگوشوار وزرینه کفش چگونه از برهنه سپهبد وبرهنه سپاه شکست خورد؟اگر تمدن وشعور وشجاعت داشت پس چرا شما و امثال شما معتقدی ایرانی بزور شمشیر وشعارهای دروغین آیین تازه را پذیرفت؟ مگه در جنگ با روم رومی شد؟ .یعنی این همه دوستدار وطن کسی جوابی نداره به من بده؟

درود گرامی
ما اینجا درباره متون ادبی صحبت می کردیم نه ساختار ایران قدیم .
با این حال باید خدمتتان عرض کنم هر ملتی با گذشته اش شناخته می شود. اگر بخواهم یک شخصیت از ایران باستان معرفی کنم برای نمونه از کوروش بزرگ پادشاه هخامنشی نام میبرم که نمونه کامل بزرگی عدالت و شکل درست حکومت بود.
اما حمله اعراب به ایران در زمان ساسانیان درست در موقعی رخ داد که این سلسله دور نزولی خود را طی میکرد با این حال ایرانیان شجاعی چون رستم فرخزاد و ...و هزاران ایرانی گمنام دیگر تا پای جان جنگیدند و در راه نجات کشورشان کم نگذاشتند. باید در نظر داشت که جنگهای صد ساله بین ایران و روم که از زمان قباد پدر انوشیروان تا آخر سلطنت خسرو پرویز به تناوب جریان داشت و سبب ضعف اوضاع اقتصادی هر دو کشور گردید . نکته بعد؛ قتل عام شاهزادگان ساسانی به دست شیرویه است که یکی از عوامل انقراض سلسله ساسانی بود. در ضمن انقراض حکومت حیره را که توسط خسروپرویز صورت گرفت بایستی یکی دیگر از عوامل شکست دانست زیرا دولت حیره به منزله سد محکمی بین ایران و عربستان به شمار می رفت و این حکومت تابع و خراجگزار دولت ایران بود . سرکشی بهرام چوبین و جنگهای او با خسروپرویز نیز در تزلزل دولت ساسانی مؤثر بود. بنابراین علل زیادی در این مورد میتوان برشمرد . عقیده ندارم که تمام سیستمهای دوران ساسانی درست و منطقی بود و ضعفی در هیچ زمینه نداشتند. ولی معتقدم ایران تا پای جان در برابر حمله اعراب مقاومت کردند ولی متاسفانه شکست خوردند.
بگذریم، من در وبلگهایم درباره تاریخ ایران صحبت نمی کنم و فقط سعی دارم تا جوانان را با متون و داستانهای ادبی آشنا کنم . همانطور که گفتم قصد بحث با شما را ندارم و برای نظر شما هم احترام قائلم. سرفراز و پاینده باشید.

سپهر پنج‌شنبه 29 آبان 1393 ساعت 18:40

سلام.ممنون که جواب دادی. بحث نکن اشکالی نداره اما ما میتوانیم یک در خواست از شمایی که در راه باز شناخت اصالت وفرهنگ این سرزمین قدم برداشته اید داشته باشیم؟ اگر ممکن است داستان کفشگر زاده فردوسی را در وبلاگتون قرار بدید ودر موردش توضیح. شاید دید بنده نسبت به
انوشهروان عادل دگرگون شد و به گذشته خویش افتخار کردم. ویک شخصیت علمی؛ادبی؛هنری؛ اقتصادی؛در ایران باستان یعنی در دوره همین پادشهان نام ببرید تا افتخارم دو چندان شود..با تشکر

دوست گرامی
فردوسی شاهنامه را ازروی منابعی از جمله شاهنامه دقیقی به نظم دراورده است. و لازم نیست همه قهرمانان کتابش بی عیب و نقص و یا دارای افکار روشن و منطقی باشند.
همانطور که میدانی شاهنامه ترکیبی از تاریخ و افسانه است.
حتی قهرمان بزرگ شاهنامه رستم؛ هم صفات خوب و بد را با هم دارد و به نظر من این نقطه عطف این اثر است که همه سیاه یا سفید نیستند و خاکستریند. علاوه بر این سرایش زیبا و حماسی شاهنامه از دیگر امتیازات این کتاب است.
امیدوارم توانسته باشم نظرم را به درستی بیان کرده باشم.

سهیل میرزایی پنج‌شنبه 29 آبان 1393 ساعت 10:30

تا به آخر تناولم کن
و تا سرحد مرگ بنوشم
این چنین،بی گمان،بر مرگ چیره ام

یوهان فیشرت

ممنون از لطف عالی

سپاس

سپهر پنج‌شنبه 29 آبان 1393 ساعت 08:16

آقا این نظامی و فردوسی را رها کن...شعر برای رهایی از تصوف و مذهب و وآخرت وآمیرزیده شدن و این حرفاست...سعدی بخون بفهمی شعر در خدمت عشق و دوست داشتنه.حافظ بخون بفهمی زاهد وپادشاه و صوفی اصلا جایگاهی درشعرش ندارند.اینکه به تثر نوشته میشد بهتر بود تابهش بگی شعر .اون شاهنامه که تمام وکمال افسانه و چاپلوسی هست.درستایش محمود شاه یه بیتش خیلی جالبه: چو کودک لب از شیر مادر بشست..زگهواره محمود گوید نخست!!!!!!!یعنی چی؟! حالا من از سعدی نقل قول کنم:ناپسندیدست پیش اهل رای...هر که غیراز عشق رایی میزند...یعنی شعرو آلوده نکن به چاپلوسی درمورد فلان پادشاه. از حافظ بگم: عشقت رسد بفریاد گرخود بسان حافظ...قرآن زبر بخوانی درچارده روایت...یعنی حتی اگر قرآن را تمام وکمال هم بخونی فایده نداره.عشق هست که بفریادت میرسد....به اینا میگن شاعر خانم فریناز جلالی..نظر من رو هم درج کن اگر به نظامی وفردوسی بزرگ و هوا دارانش بر نمیخورد.

درود دوست گرامی
نظر شما محترمه. اما من همان اندازه که برای سعدی و حافظ ارزش قائلم برای نظامی و دیگر پارسی گویان هم ارزش قائلم .
درباره فردوسی نظر شما را به هیچ وجه قبول ندارم .
البته قصد بحث کردن با شما را ندارم و معتقدم هرکسی آزاده نظرش را بگه.
موفق باشید.

نیره چهارشنبه 28 آبان 1393 ساعت 18:42 http://naseri-n.blogfa.com

درختانی را از خواب بیرون می آورم
درختانی را در آگاهی کامل از روز
در چشمان تو گم می کنم
تو که
با همه ی فقر و سفره بی نان
در کنارم نشسته ای
لبخند برلب داری
در چهر جهت اصلی
چهار گل رازقی کاشته ای
عطر رازقی ما را درخشان
مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد
همه چیز را دیده ایم
تجربه های سنگین ما
ما را پاداش می دهد
که آرام گریه کنیم
مردم گریز
نشانی خانه خویش را گم کرده ایم
لطف بنفشه را می دانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی کنیم
ما نمی دانیم
شاید در کنار بنفشه
دشنه ای را به خاک سپرد باشند
باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
در یک مغازه که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم کردیم

سهیل میرزایی چهارشنبه 28 آبان 1393 ساعت 15:11 http://soheilmirzaee.blogfa.com

سلام
سر زده اومدم
پاگیر شدم
خوشحال میشم به تارنمای من سر بزنید

خوش اومدین.
خدمت میرسم.

نیره سه‌شنبه 27 آبان 1393 ساعت 16:51 http://naseri-n.blogfa.com

پاسخ ویس به رامین


کنون که راز کبودی ز پرده های غروب

گرفته تنگ ترم از پیامک شه گو

به تک سبز تو ، چونان عَشقّه می پیچم

که عطر باده ی نابیم در خیال سبو.

نیره سه‌شنبه 27 آبان 1393 ساعت 16:50 http://naseri-n.blogfa.com

پیام رامین به ویس



شکفته باغ اناران به سایه روشن ِ صبح

لبت به بارش باران چه قطره ها که نمود

هوای ساحل ِ بحرین و عِقد ِ مروارید

نفس نفس ز ِ تَک باد فرز می بارید .

نیره دوشنبه 26 آبان 1393 ساعت 19:34 http://naseri-n.blogfa.com

صدای عشق غم انگیز میاید برویم

بغضی از یاد تو لبریز میاید برویم

با یاد باز نمک گیر شدن زخم هایم

از هوای عشقت بوی پاییز میاید ، برویم

نیره دوشنبه 26 آبان 1393 ساعت 19:32

با تکه تصویرهایی که از تو در ذهنم بود

معبدی ساختم

اما یک حرف از تو همه ی آن را بر باورم فرو ریخت

بر تجسمم از تو آوار شد

بروم پی کدام کار؟؟

تو تمام کار و بار منی

نیره دوشنبه 26 آبان 1393 ساعت 19:22 http://naseri-n.blogfa.com

درود بر فریناز عزیزم

سروده های نظامی همش عالیست
دستت پرتوان
پایدار باشی مهربونم

ممنون عزیزم

سلام دوستان با زیباترین وتوریستی ترین پارک در کرمانشـاه***پارک کوهستان کرمانشاه***بروزم.خوشحال میشم بهم سر بزنید[گل][گل][گل]

پارک کوهستان کرمانشاه در نزدیکی مجموعه تاریخی طاق بستان قرار دارد.

kermanshahan20.blogfa.com (وبلاگ دیدنیهای کرمانشاهان)

kermanshah29.blogfa.com (وبلاگ کرمانشـاه گهواره تمـدن)

چشم.

ارتیاس شنبه 24 آبان 1393 ساعت 17:56

آنکه ترا توشه ره می‌دهد
از تو یکی خواهد و ده می‌دهد

چقدر زیبا واقعا زیباست یعنی یک بیت شعر میوتونه این همه محتوا داشته باشه

بهتر از این مایه ستانیت نیست
سود کن آخر که زیانیت نیست
کار تو پروردن دین کرده‌اند
دادگران کار چنین کرده‌اند
دادگری مصلحت اندیشه‌ایست
رستن از این قوم میهن پیشه‌ایست

دست شما درد نکنه فریناز عزیز بابت پست همچین شعر زیبا واقعا لذت بردم

ممنون از لطفت

ارتیاس شنبه 24 آبان 1393 ساعت 11:47

مثل شاعری که پرسید پریا چشون شده
مثل هم صحبت شعراش مثل آیدا میمونی

نگین شنبه 24 آبان 1393 ساعت 10:40 http://chefnegin.com

سلام بر فریناز عزیزم.

امیدوارم خوش و خرم باشی و بتونی سالهای سال کارهای زیبا تو ادامه بدی عزیزم.
بر قرار باشی

ممنون نگین جان.

خاطره جمعه 23 آبان 1393 ساعت 22:46 http://khaterehfunny.blogsky.com/

سلام

درود

سکوت منتظر... جمعه 23 آبان 1393 ساعت 20:15 http://kiarash53.blogfa.com

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
قیصر امین پور

سکوت منتظر... جمعه 23 آبان 1393 ساعت 20:14 http://kiarash53.blogfa.com

آه...
اول نوشت:نفس بده که برایت نفس نفس بزنم نفس به جز تو نخواهم برای کس بزنم
بعدا نوشت:
دلم گرفت،می¬روم به ماه تکیه می¬کنم
به ماه... نه نمی¬شود،به «آه» تکیه می¬کنم
و در خیال خالی¬ م،به آفتاب دلخوشم
به تکه¬های نور هر پگاه تکیه می¬کنم
به بغض خیس ابرهای تشنه،تن نمیدهم
به نبض خشک ریسمان،به چاه تکیه می¬کنم
به سرنوشت هر سراب اعتماد کرده¬ام
در این کویر کهنه بر گیاه تکیه میکنم
کلافه¬ام،کلاغ¬ها مرا احاطه کرده¬اند
به سیم¬های خاردار راه تکیه میکنم
در امتداد مرزهای خسته دور میشوم
گاه راه میروم،گاه تکیه میکنم
سپید حرف می¬زنم،سپید راه میروم
سپید می نشینم و سیاه تکیه می کنم
به مست¬ها،به دست¬ها،به پوستین پرست¬ها
اگر مجال هست بر گناه تکیه میکنم
بگو که خواب نیستی،بگو سراب نیستی
نگو نگو که بر تو اشتباه تکیه میکنم
"میثم امانی"

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.