پنج گنج

پنج گنج

مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.
پنج گنج

پنج گنج

مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.

در استدلال نظر و توفیق شناخت

خبر داری که سیاحان افلاک
چرا گردند گرد مرکز خاک
در این محرابگه معبودشان کیست
وزین آمد شدن مقصودشان چیست
چه می‌خواهند ازین محمل کشیدن
چه می‌جویند ازین منزل بریدن
چرا این ثابت است آن منقلب نام
که گفت این را به جنب آن را بیارام
قبا بسته چو گل در تازه روئی
پرستش را کمر بستند گوئی
مرا حیرت بر آن آورد صدبار
که بندم در چنین بتخانه زنار
ولی چون کردحیرت تیزگامی
عنایت بانگ بر زد کای نظامی
مشو فتنه برین بتها که هستند
که این بتها نه خود را می‌پرستند
همه هستند سرگردان چو پرگار
پدید آرنده خود را طلبکار
تو نیز آخر هم از دست بلندی
چرا بتخانه‌ای را در نبندی
چو ابراهیم بابت عشق میباز
ولی بتخانه را از بت بپرداز
نظر بر بت نهی صورت پرستی
قدم بر بت نهی رفتی و رستی
نموداری که از مه تا به ماهیست
طلسمی بر سر گنج الهیست
طلسم بسته را با رنج‌یابی
چو بگشائی بزیرش گنج یابی
طبایع را یکایک میل در کش
بدین خوبی خرد را نیل در کش
مبین در نقش گردون کان خیالست
گشودن بند این مشکل محالست
مرا بر سر گردون رهبری نیست
جز آن کاین نقش دانم سرسری نیست
اگر دانستنی بودی خود این راز
یکی زین نقش‌ها در دادی آواز
ازین گردنده گنبدهای پرنور
بجز گردش چه شاید دیدن از دور
درست آن شد که این گردش به کاریست
درین گردندگی هم اختیاریست
بلی در طبع هر داننده‌ای هست
که با گردنده گرداننده‌ای هست
از آن چرخه که گرداند زن پیر
قیاس چرخ گردنده همان گیر
اگر چه از خلل یابی درستش
نگردد تا نگردانی نخستش
چو گرداند ورا دست خردمند
بدان گردش بماند ساعتی چند
همیدون دور گردون زین قیاسست
شناسد هر که او گردون شناسست
اگر نارد نمودار خدائی
در اصطرلاب فکرت روشنائی
نه ز ابرو جستن آید نامه نو
نه از آثار ناخن جامه تو
بدو جوئی بیابی از شبه نور
نیابی چون نه زو جوئی ز مه نور
ز هر نقشی که بنمود او جمالی
گرفتند اختران زان نقش فالی
یکی ده دانه جو محراب کرده
یکی سنگی دو اصطرلاب کرده
ز گردشهای این چرخ سبک رو
همان آید کزان سنگ و از آن جو
مگو ز ارکان پدید آیند مردم
چنان کار کان پدید آیند از انجم
که قدرت را حوالت کرده باشی
حوالت را به آلت کرده باشی
اگر تکوین به آلت شد حوالت
چه آلت بود در تکوین آلت
اگر چه آب و خاک و باد و آتش
کنند آمد شدی با یکدیگر خوش
همی تا زو خط فرمان نیاید
به شخص هیچ پیکر جان نیاید
نه هرک ایزدپرست ایزد پرستد
چو خود را قبله سازد خود پرستد
ز خود برگشتن است ایزد پرستی
ندارد روز با شب هم نشستی
خدا از عابدان آن را گزیند
که در راه خدا خود را نبیند
نظامی جام وصل آنگه کنی نوش

که بر یادش کنی خود را فراموش

 

 
سیاحان  = سیاحت کنندگان


اصطرلاب = ابزاریست که بدان ارتفاع خورشید و ستارگان را سنجند.



نظرات 7 + ارسال نظر
سکوت منتظر... جمعه 27 شهریور 1394 ساعت 05:41 http://KIARASH53.BLOGFA.COM

انقدر حرف دارم برای نگفتن
که صدایم راببرم بالا،فریاد بزنم
آنقدر گوش نیست برای شنیدن!
اینروزها میتوانم بلنـــــد بلنــد فکرکنم
بلنــــــد بلنــــــد دادبزنم
بلند بلند از غم هایم بگویم که باهیچکسی نگفته ام!
که هیچکسی تاب شنیدنش را ندارد!
ازحرفهایی که تنــدندو تیزندو تــــــــلخ!
کاش حواست باشد،دلی اینجا تنگ است...

سکوت منتظر... جمعه 27 شهریور 1394 ساعت 05:40

صراط مستقیم چشمهایت
گاهی وقتها نوشتنت نمی اید
قدم زدن را هم دوست نداری
چای هم برایت بی مزه شده
از سیگار کشیدن میترسی
از حرف زدن با دیگران حالت بهم میخورد
حتی اعصابت هم خورد نیست
خسته نیستی
دل زده نیستی
اما تا دلت بخواهد غم داری
شاید الکی
بعضی وقتا حالتان مثل همیشه ی من است

جغرافی دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 19:49

http://zanjan2rism.mihanblog.com/

وبلاگی با تصاویر جذاب از زنجان بود. سپاس

نیره دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 10:09

مریم یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 20:50 http://mihanamiranzamin.mihanblog.com

سلام فریناز بانو

بروز هستم

چشم

نیره شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 10:52

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست
محمد علی بهمنی

محمود شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 00:42 http://satpars.blogfa.com

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.