پنج گنج

پنج گنج

مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.
پنج گنج

پنج گنج

مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.

در مناجات و آمرزش خواستن

خدایا چون گل ما را سرشتی
وثیقت نامه‌ای بر ما نوشتی
به ما بر خدمت خود عرض کردی
جزای آن به خود بر فرض کردی
چو ما با ضعف خود دربند آنیم
که بگزاریم خدمت تا توانیم
تو با چندان عنایت‌ها که داری
ضعیفان را کجا ضایع گذاری
بدین امیدهای شاخ در شاخ
کرم‌های تو ما را کرد گستاخ
و گرنه ما کدامین خاک باشیم
که از دیوار تو رنگی تراشیم
خلاصی ده که روی از خود بتابیم
به خدمت کردنت توفیق یابیم
ز ما خود خدمتی شایسته ناید
که شادروان عزت را بشاید
ولی چون بندگیمان گوشه گیر است
ز خدمت بندگان را ناگزیر است
اگر خواهی به ما خط در کشیدن
ز فرمانت که یارد سر کشیدن
و گر گردی ز مشتی خاک خشنود
ترا نبود زیان ما را بود سود
در آن ساعت که مامانیم و هوئی
ز بخشایش فرو مگذار موئی
بیامرز از عطای خویش ما را
کرامت کن لقای خویش ما را
من آن خاکم که مغزم دانه تست
بدین شمعی دلم پروانه تست
توئی کاول ز خاکم آفریدی
به فضلم زافرینش بر گزیدی
چو روی افروختی چشمم برافروز
چو نعمت دادیم شکرم در آموز
به سختی صبر ده تا پای دارم
در آسانی مکن فرموش کارم
شناسا کن به حکمتهای خویشم
برافکن برقع غفلت ز پیشم
هدایت را ز من پرواز مستان
چو اول دادی آخر باز مستان
به تقصیری که از حد بیش کردم
خجالت را شفیع خویش کردم
بهر سهوی که در گفتارم افتد
قلم در کش کزین بسیارم افتد
رهی دارم بهفتاد و دو هنجار
از آن یکره گل و هفتاد و دوخار
عقیدم را در آن ره کش عماری
که هست آن راه راه رستگاری
تو را جویم ز هر نقشی که دانم
تو مقصودی ز هر حرفی که خوانم
ز سرگردانی تست اینکه پیوست
بهر نااهل و اهلی می‌زنم دست
بعزم خدمتت برداشتم پای
گر از ره یاوه گشتم راه بنمای
نیت بر کعبه آورد است جانم
اگر در بادیه میرم ندانم
بهر نیک و بدی کاندر میانه است
کرم بر تست و اندیگر بهانه است
یکی را پای بشکستی و خواندی
یکی را بال و پردادی و راندی
ندانم تا من مسکین کدامم
ز محرومان و مقبولان چه نامم
اگر دین دارم و گر بت پرستم
بیامرزم بهر نوعی که هستم
به فضل خویش کن فضلی مرا یار
به عدل خود مکن با فعل من کار
ندارد فعل من آن زور بازو
که با عدل تو باشد هم ترازو
بلی از فعل من فضل تو نیش است
اگر بنوازیم بر جای خویش است
به خدمت خاص کن خرسندیم را
بکس مگذار حاجت مندیم را
چنان دارم که در نابود و در بود
چنان باشم کزو باشی تو خشنود
فراغم ده ز کار این جهانی
چو افتد کار با تو خود تو دانی
منه بیش از کشش تیمار بر من
بقدر زور من نه بار بر من
چراغم را ز فیض خویش ده نور
سرم را زاستان خود مکن دور
دل مست مرا هشیار گردان
ز خواب غفلتم بیدار گردان
چنان خسبان چو آید وقت خوابم
که گر ریزد گلم ماند گلابم
زبانم را چنان ران بر شهادت
که باشد ختم کارم بر سعادت
تنم را در قناعت زنده دل دار
مزاجم را بطاعت معتدل دار
چو حکمی راند خواهی یا قضائی
به تسلیم آفرین در من رضائی
دماغ دردمندم را دوا کن

دواش از خاک پای مصطفی کن

 

 وثیقت = عهد


شادروان = سراپرده


برقع = نقاب


یاوه = بیهوده


تیمار = غمخواری


نظرات 6 + ارسال نظر
سکوت منتظر... دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 04:09 http://KIARASH53.BLOGFA.COM

درود فریناز گرامی
دوست خوب من
گویا کارفرمای تارنگار،دست کم سخت نیاز به کامنتهای عادی و خصوصی این کلبه داره!
چون افزون بر پاک شدن دوباره ی برخی از پستهام،دوباره کامنتها ناپدید شدن!!!!!!!!
تو پست واپسین من هم برخی از کامنتهای شما و دوستان پاک شده و سر از اتاق... آقایون در آورده!!!
روز دلنشینی و بهمراه مهر و ماه داشته باشی و بهترینها پیش روی شما...53

درود بر شما
من هم چندبار که آمدم ،نمی شد نظر گذاشت یا به سختی...
فکر کنم باید کوچ کنید

سکوت منتظر... دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 04:01 http://KIARASH53.BLOGFA.COM

خودم با خودم آشتی میکنم
خودم با خودم کنار ساحل راه میروم
به روی خودم نمیاورم دست هایم از گرمای دست تو خالیست
باران میبارد و من عاشق تر میشود
سیگار برایت روشن میکنم و میگذارم تا اخر بسوزد شاید بیایی کنارم
خودم با خودم قهر میکنم
خودم با خودم آشتی میکنم
تو نمیدانی وقتی همه چیز مردی میشوی یعنی چه این نبودن
یعنی چه این تنهایی
باران میبارد باز من قدم زدنم ادامه دارد
چقدر خوب است حتی با خیالت قدم زدن زیر باران
بانو

سکوت منتظر... دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 04:00

یک لحظه حتی چشم از من برنداری
من با نگاهت زنده ام باور نداری؟!
باور نداری پلکی از من چشم بردار
آن وقت می بینی مرا دیگر نداری
این غم که لبخند تو را با خود ندارم
سخت است آری سخت تر از هر نداری
پروانه ات بودم ولی از من پس از این
چیزی بجز یک مشت خاکستر نداری
با هر قدم پا می گذاری بر دل من
قربان لطفت! پای خود را برنداری
سید محمد جواد شرافت

محمود یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 10:34 http://satpars.blogfa.com

در سکوت خانه ی دلم چیزی جز یاد تو نیست

حتی باران دلم تو را نجوا میکند....

محمود یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 10:32 http://satpars.blogfa.com

عشق،

خطای فاحشِ فرد

در تمایز یک آدم معمولی

از بقیه آدم های معمولی است.

- جرج برنارد شاو

سلام عزیز: جالب بود و زیبا مثل همیشه، ضمناً با سروده جدید بروزم و منتظر حضورتون هستم...

خدمت می رسم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.