پنج گنج

پنج گنج

مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.
پنج گنج

پنج گنج

مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.

رفتن شاپور در ارمن به طلب شیرین

زمین بوسید شاپور سخندان
که دایم باد خسرو شاد و خندان
به چشم نیک بینادش نکوخواه
مبادا چشم بد را سوی او راه
چو بر شاه آفرین کرد آن هنرمند
جوابش داد کی گیتی خداوند
چو من نقش قلم را در کشم رنگ
کشد مانی قلم در نقش ارژنگ
بجنبد شخص کو را من کنم سر
بپرد مرغ کو را من کنم پر
مدار از هیچ گونه گرد بر دل
که باشد گرد بر دل درد بر دل
به چاره کردن کار آن چنانم
که هر بیچارگی را چاره دانم
تو خوشدل باش و جز شادی میندیش
که من یک دل گرفتم کار در پیش
نگیرم در شدن یک لحظه آرام
ز گوران تک ز مرغان پر کنم وام
نخسبم تا نخسبانم سرت را
نیایم تا نیارم دلبرت را
چو آتش گرز آهن سازد ایوان
چو گوهر گر شود در سنگ پنهان
برونش آرم به نیروی و به نیرنگ
چو آتش ز آهن و چون گوهر از سنگ
گهی با گل گهی با خار سازم
ببینم کار و پس با کار سازم
اگر دولت بود کارم به دستش
چو دولت خود کنم خسرو پرستش
و گر دانم که عاجز گشتم از کار
کنم باری شهنشه را خبر دار
سخن چون گفته شد گوینده برخاست
بسیج راه کرد از هر دری راست
برنده ره بیابان در بیابان
به کوهستان ارمن شد شتابان
که آن خوبان چو انبوه آمدندی
به تابستان در آن کوه آمدندی
چو شاپور آمد آنجا سبزه نو بود
ریاحین را شقایق پیش رو بود
گرفته سنگهای لاجوردی
ز کسوت‌های گل سرخی و زردی
کشیده بر سر هر کوهساری
زمرد گون بساطی مرغزاری
ز جرم کوه تا میدان بغرا
کشیده خط گل طغرا به طغرا
در آن محراب کو رکن عراق است
کمربند ستون انشراق است
ز خارا بود دیری سال کرده
کشیشیانی بدو در سالخورده
فرود آمد بدان دیر کهن سال
بر آن آیین که باشد رسم ابدال
سخن‌پیمای فرهنگی چنین گفت
به وقت آنکه درهای دری سفت
که زیر دامن این دیر غاریست
در و سنگی سیه گوئی سواری است
ز دشت رم گله در هر قرانی
به گشتن آید تکاور مادیانی
ز صد فرسنگی آید بر در غار
در او سنبد چو در سوراخ خود مار
بدان سنگ سیه رغبت نماید
به رغبت خویشتن بر سنگ ساید
به فرمان خدا زو گشن گیرد
خدا گفتی شگفتی دل پذیرد
هران کره کزان تخمش بود بار
ز دوران تک برد وز باد رفتار
چنین گوید همیدون مرد فرهنگ
که شبدیز آمدست از نسل آن سنگ
کنون زان دیر اگر سنگی بجوئی
نیابی گردبادش برد گوئی
وزان کرسی که خوانند انشراقش
سری بینی فتاده زیر ساقش
به ماتم داری آن کوه گل رنگ
سیه جامه نشسته یک جهان سنگ
به خشمی کامده بر سنگلاخش
شکوفه‌وار کرده شاخ شاخش
فلک گوئی شد از فریاد او مست
به سنگستان او در شیشه بشکست
خدا را گر چه عبرت‌هاست بسیار
قیامت را بس این عبرت نمودار
چو اندر چار صد سال از کم و بیش
رسد کوهی چنان را این چنین پیش
تو بر لختی کلوخ آب خورده
چرائی تکیه جاوید کرده
نظامی زین نمط در داستان پیچ

که از تو نشنوند این داستان هیچ



شاپور به‌سوی ارمنستان روان شد.


نظرات 4 + ارسال نظر
نیره جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 11:13

انتهای راهی ناتمام


در مسیر شتابان غروب


فراری شد قطار سرنوشت


چشمهای خیره مسافران


لحظه عبور


بر جاده یخ زده سکوت


ماندگار در نگاه رهگذران


امشب ضیافت گرگهاست


درّه خاطره ها


فردا سپیده دم


سهم سنگ ها


بایگانی در دل خاک


فریادها خاکستری


پیچیده در دشت وهم و خیال


از یادگار هجرتی سنگین


نامه هایی گشوده نشده


از شادی گریه ها


یا اشک غم ها


انتهای راهی ناتمام


تقاطعی نیست


اینجا


پایان ایستگاه است

نیره

نیره جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 11:11

نظامی زین نمط در داستان پیچ

که از تو نشنوند این داستان هیچ

چرا هیچ !!!

خسته نباشی بانوی ادیب

منحصربفرد است و نظیرش از کسی شنیده نمیشه

سکوت منتظر... جمعه 25 دی 1394 ساعت 18:18 http://KIARASH53.BLOGFA.COM

از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام

سکوت منتظر... جمعه 25 دی 1394 ساعت 18:16

این روزها ، روزه ام

روزه ی سکــوتیست که نیت کرده ام

در نبـودنت بگیرم و هنگام سـحر

دلـم را سیـر کنم از لقمه لقمه ی حسـرت !

و به وقت اذان دلتنگی ها

افطاری ام یک استکان خاطـره ی گــرم

و شیرینی بوسه های جا گذاشتــه ات

روی لبـهـایم باشـد .

مهمــانــی خـدا که تمام شود

این منم که از پس نبودنت

آهسته آهسته کافر مــی شـوم !

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.