مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.
مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.
عمر بر آن فرش ازل بافته
آنچه شده باز بدل یافته
گوش در آن نامه تحیت رسان
دیده در آن سجده تحیات خوان
تنگ دل از خنده ترکان شکر
سرمه بر از چشم غزالان نظر
ترک قصب پوش من آنجا چو ماه
کرده دلم را چو قصب رخنه گاه
مه که به شب دست برافشاندهبود
آنشب تا روز فرو ماندهبود
ناوک غمزهاش چو سبک پر شدی
جان به زمین بوسه برابر شدی
شمع ز نورش مژه پر اشک داشت
چشم چراغ آبله از رشک داشت
هر ستمی که بجفا درگرفت
دل به تبرک به وفا برگرفت
گه شده او سبزه و من جوی آب
گه شده من گازر و او آفتاب
زان رطب آنشب که بری داشتم
بیخبرم گر خبری داشتم
کان مه نو کو کمر از نور داشت
ماه نو از شیفتگان دور داشت
شیفته شیفته خویش بود
رغبتی از من صد ازو بیش بود
دل به تمنا که چو بودی ز روز
گر شب ما را نشدی پرده سوز
امشب اگر جفت سلامت شدی
هم نفس روز قیامت شدی
روشنی آن شب چون آفتاب
جویم بسیار و نبینم به خواب
جز به چنان شب طربم خوش نبود
تا شبخوش کرد شبم خوش نبود
زان همه شب یارب یارب کنم
بو که شبی جلوه آن شب کنم
روز سفید آن نه شب داج بود
بود شب اما شب معراج بود
ماه که بر لعل فلک کان کند
در غم آن شب همه شب جان کند
روز که شب دشمنیش مذهبست
هم به تمنای چنان یکشبست
من شده فارغ که ز راه سحر
تیغ زنان صبح درآمد ز در
آتش خورشید ز مژگان من
آب روان کرد بر ایوان من
ابر بباغ آمده بازیکنان
جامه خورشید نمازیکنان
حوضه این چشمه که خورشید بست
چون من و تو چند سبو را شکست
چرخ ستاره زده بر سیم ناب
زر طلی از ورق آفتاب
صبح گران خسب سبک خیز شد
دشنه بدست از پی خونریز شد
من ز مصافش سپر انداخته
جان سپر دشنه او ساخته
در پی جانم سحر از جوی جست
تشنه کشی کرد و بر او پل شکست
بانگ برآمد زخرابات من
کی سحر اینست مکافات من
پیشترک زین که کسی داشتم
شمع شب افروز بسی داشتم
آنشب و آنشمع نماندم چسود
نیست چنان شد که تو گوئی نبود
نیش دران زن که ز تو نوش خورد
پشم دران کش که ترا پنبه کرد
خامکشی کن که صواب آن بود
سوختن سوخته آسان بود
صبح چو در گریه من بنگریست
بر شفق از شفقت من خون گریست
سوخته شد خرمن روز از غمم
چشمه خورشید فسرد از دمم
با همه زهرم فلک امید داد
مار شبم مهره خورشید داد
چون اثر نور سحر یافتم
بیخبرم گر چه خبر یافتم
هر که درین مهد روان راه یافت
بیشتر ز نور سحرگه یافت
ای ز خجالت همه شبهای تو
رو سیه از روز طربهای تو
من که ازین شب صفتی کردهام
آن صفت از معرفتی کردهام
شب صفت پرده تنهائیست
شمع در او گوهر بینائیست
عود و گلابی که بر او بسته شد
ناله و اشک دو سه دلخسته شد
وانهمه خوبی که دران صدر بود
نور خیالات شب قدر بود
محرم این پرده زنگی نورد
کیست در این پرده زنگار خورد
صبح که پروانگی آموختست
خوشتر ازان شمع نیفروختست
کوش کزان شمع بداغی رسیتا چو نظامی به چراغی رسی
تحیت = سلام و درود
قصب = جامه و نوعی لباس
قصب = نی
ناوک = تیر
داج = تاریک
دشنه = خنجر
پنبه = نرم و زده
مهد = گاهواره
تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم
شاید آخر سر پاییز توافق کردیم
« علیرضا آذر»
وطــن یعنی نــــژاد پاک کـوروش
سپردن سر به راه خاک کوروش
وطـــن یعنی که منشـور رهایی
وطـــن یعنــــی نمــاد آریــــایــی
وطـــن یعنی درفــــش کاویــانی
وطـــن یعنـــی ردای آسمــــانی
وطـــن یعنی سران ملک جاوید
ستــون جاودان تخت جمشیــد
وطـــن یعنی ز آب و آتش و بــاد
هنوزم در امان مانده پاسارگـاد
وطـــن یعنـی وفـــور فــروهـــرها
شکــوه پــر فـــروغش از اهـــورا
وطـــن یعنی که تاج و تخت دارا
سریـــــر نــــادر و ملـک اهــــورا
درود بر کوروش بزرگ
کوروش ای شیر ژیان پارسی
ای سخن هایت دمادم راستی
ای هوای پاک شاد آشتی
میهنت را درجهان آراستی
خون پاک آریایی درتنت
مهروماه پارسایی در سرت
نغمه تابان مزدا بر لبت
جلگه آب رهایی همرهت
ما همه چشمان به راهت دوختیم
چون به گیتی پند تو اندوختیم
راه تو راه رهایی جستن است
نی که در خواب سیاهی خفتن است
کوروش ای جانم فدای راه تو
درتن ومغزم همه اوای تو
چون خردمندان خردمندی کنی
در تن وجان همه مردی کنی
چشم گیتی را همه نیکی کنی
تنگ دستان را دست گیری کنی
در مرامت مردمان را داشتی
خوی خود را چون درخت افراشتی
مردمان را از خودت پنداشتی
بر زمین تخم خرد را کاشتی
راستی را آرمانت داشتی
دشمنان مردمان را کاستی
تا به کی باشد به ره چشمان ما
تا که ره یابد به تو دستان ما
من به خواب خویش رویت را دیده ام
من به خوابم روی تو بوسیده ام
در هوای کوی تو پیچیده ام
باده مهر دلت نوشیده ام
کوروش ای مرد بزرگ پارسی
کوروش ای جان و روان راستی
کوروش ای نام و نوای آشتی
تخم نیکی را به گیتی کاشتی
خاموشی را روشنی افراشتی
چون به دل مهر کیانی داشتی
زنده باد کوروش بزرگ
زنده و جاوید باد کوروش بزرگ
فردا 29 اکتبر برابر با 7 آبان روز جهان کورش بزرگ هخامنشی است ...هر آ نچه درباره او باید بدانیم همه ی بزرگواران کما بیش می دانند .
کوروش هخامنشی، بزرگمردی بیهمتا که از برجستهترین مردان همه روزگاران بوده و تا ایران، نامی در جهان دارد، به نام نامی او میبالد و هرگز فراموشش نخواهد کرد. این شهریار فرزانه کمک به مردمان را آرمان خویش ساخته و یاری ستمدیدگان از رفتارهای همیشگی او بود. هفتم آبان ماه روز بزرگداشتِ نمادِ خرد، فرهنگ و وجدانِ ایرانیان ،کوروش بزرگ، بر همه ی ایرانیان نیک اندیش و نیک رفتار خجسته باد.
ممنون. اینچنین باد.
قطره بارانم ...
من یکی هستم ولی یک از هزارانم ...
در پی پیوستن به جمع یارانم ...
قطره بارانم ...
فکر همراهی با سیل خروشانم ...
فکر تشنگی گلها در گلستانم ...
قطره بارانم ...
می توانم چشمه های خشک را از نو بجوشانم ...
می توانم سرزمینی خشک را از نوبرویانم ...
از نوبرویانم از گل بپوشانم ...
کوچکم امادست دریا را همیشه پشت سر دارم ...
من به صبح روشن فردا امیدوارم ...
قطره بارانم از تبار نورس امیدوارانم ...
عاشق هر ذره ای از خاک ایرانم ...
سلام
من هم به نوبه خودم زادروز کوروش بزرگ پدر ایران زمین تبریک عرض می کنم
سپاس
من خداوندگار فردایم
رنگ و بوی بهار زیبایم
باش! تا چشم خلق بگشایم
شور مستیِّ خویش بنمایم
عشق، هنگامهٔ جهان من است
کار، پروردگار هستی من
آرزو، جلوهگاه جان من است
شعر، آیینهدار مستی من
صبح فردا که نورِ چشمِ جهان
زندگی را پُر آفتاب کند
باز گردد جهان دوباره جوان
همهجا را پُر انقلاب کند
هرچه بینی در آن، مرا بینی
اثر عشق و آرزوی مرا
پیشتاز زمان مرا بینی
ذوق پُر شورِ جستوجوی مرا
خیره سوزد چراغ مه به فضا
پیش خورشیدِ زندگانیِ من
گرم و پُرشور و آرزوافزا:
قلب من، عشق من، جوانی من
۷ آبان ماه...
روز جهانی کوروش بزرگ گرامی باد...
سپاسگزارم
برای م. آزرم
به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانههایم
از وبالِ بال
خمیده بود،
و در پاکبازیِ معصومانهی گرگ و میش
شبکورِ گرسنهچشمِ حریص
بال میزد.
به پرواز
شک کرده بودم من.
□
سحرگاهان
سِحرِ شیریرنگیِ نامِ بزرگ
در تجلی بود.
با مریمی که میشکفت گفتم: «شوقِ دیدارِ خدایت هست؟»
بیکه به پاسخ آوایی برآرد
خستگی باز زادن را
به خوابی سنگین
فرو شد
همچنان
که تجلّی ساحرانهی نامِ بزرگ؛
و شک
بر شانههای خمیدهام
جاینشینِ سنگینیِ توانمندِ بالی شد
که دیگر بارَش
به پرواز
احساسِ نیازی
نبود.
احمد شاملو
زندگی درست مثل دوچرخه سواریه
برای اینکه تعادل داشته باشی مدام باید حرکت کنی..
عشق شادی ست ، عشق آزادی ست
عشق آغاز آدمی زادی ست
عشق آتش به سینه داشتن است
دم همت بر او گماشتن است
عشق شوری زخود فزاینده ست
زایش کهکشان زاینده ست
تپش نبض باغ در دانه ست
در شب پیله رقص پروانه ست
جنبشی در نهفت پرده ی جان
در بن جان زندگی پنهان
زندگی چیست ؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آن که عشق می ورزد
دل و جانش به عشق می ارزد
آدمی زاده را چراغی گیر
روشنایی پرست شعله پذیر
خویشتن سوزی انجمن فروز
شب نشینی هم آشیانه ی روز
آتش این چراغ سحر آمیز
عشق آتش نشین آتش خیز
آدمی بی زلال این آتش
مشت خاکی ست پر کدورت و غش
تنگ و تاری اسیر آب و گل است
صنمی سنگ چشم و سنگ دل است
صنما گر بدی و گر نیکی
تو شبی ، بی چراغ تاریکی
آتشی در تو می زند خورشید
کنده ات باز شعله ای نکشید ؟
چون درخت آمدی ، زغال مرو
میوه ای ، پخته باش ، کال مرو
میوه چون پخته گشت و آتشگون
می زند شهد پختگی بیرون
سیب و به نیست میوه ی این دار
میوه اش آتش است آخر کار
خشک و تر هر چه در جهان باشد
مایه ی سوختن در آن باشد
سوختن در خوای نور شدن
سبک از حبس خویش دور شدن
کوه هم آتش گداخته بود
بر فراز و فرود تاخته بود
آتشی بود آسمان آهنگ
دم سرد که کرد او را سنگ ؟
ثقل و سردی سرشت خارا نیست
نور در جسم خویش زندانی ست
سنگ ازین سرگذشت دل تنگ است
فکر پرواز در دل سنگ است
مگرش کوره در گذار آرد
آن روان روانه باز آرد
سنگ بر سنگ چون بسایی تنگ
به جهد آتش از میان دو سنگ
برق چشمی است در شب دیدار
خنده ای جسته از لبان دو یار
خنده نور است کز رخ شاداب
می تراود چو ماهتاب از آب
نور خود چیست ؟ خنده ی هستی
خنده ای از نشاط سرمستی
هستی از ذوق خویش سرمست است
رقص مستانه اش ازین دست است
نور در هفت پرده پیچیده ست
تا درین آبگینه گردیده ست
رنگ پیراهن است سرخ و سپید
جان نور برهنه نتوان دید
بر درختی نشسته ساری چند
چند سار است بر درخت بلند ؟
زان سیاهی که مختصر گیرند
آٍمان پر شود چو پر گیرند
ذره انباشتی و تن کردی
خویشتن را جدا ز من کردی
تن که بر تن همیشه مشتاق است
جفت جویی ز جفت خود طاق است
رود بودی روان به سیر و سفر
از چه دریا شدی درنگ آور ؟
ذره انباشی چو توده ی دود
ورنه هر ذره آفتابی بود
تخته بند تنی ، چه جای شکیب ؟
بدر آی از سراچه ی ترکیب
مشرق و مغرب است هر گوشت
آسمان و زمین در آغوشت
گل سوری که خون جوشیده ست
شیرهی آفتاب نوشیده ست
آن که از گل و گلاب می گیرد
شیره ی آفتاب می گیرد
جان خورشید بسته در شیشه ست
شیشه از نازکی در اندیشه ست
پری جان اوست بوی گلاب
می پرد از گلابدان به شتاب
لاله ها پیک باغ خورشیدند
که نصیبی به خاک بخشیدند
چون پیامی که بود ، آوردند
هم به خورشید باز می گردند
برگ ، چندان که نور می گیرد
باز پس می دهد چو می میرد
وامدار است شاخ آتش جو
وام خورشید می گزارد او
شاخه در کار خرقه دوختن است
در خیالش سماع سوختن است
دل دل دانه بزم یاران است
چون شب قدر نور باران است
عطر و رنگ و نگار گرد همند
تا سپیده دمان ز گل بدمند
چهره پرداز گل ز رنگ و نگار
نقش خورشید می برد در کار
گل جواب سلام خورشیدست
دوست در روی دست خندیدست
نرم و نازک از آن نفس که گیاه
سر بر آرد ز خاک سرد و سیاه
چشم سبزش به سوی خورشیدست
پیش از آتش به خواب می دیدست
دم آهی که در دلش خفته ست
یال خورشید را بر آشفته ست
دل خورشید نیز مایل اوست
زان که این دانه پاره ی دل اوست
دانه از آن زمان که در خاک است
با دلش آفتاب ادراک است
سرگذشت درخت می داند
رقم سرنوشته می خواند
گرچه با رقص و ناز در چمن است
سرنوشت درخت سوختن است
آن درخت کهن منم که زمان
بر سرم راند بس بهار و خزان
دست و دامن تهی و پا در بند
سر کشیدم به آسمان بلند
شبم از بی ستارگی ، شب گور
در دلم گرمی ستاره ی دور
آذرخشم گهی نشانه گرفت
که تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره گشت چون پر زاغ
مرغ شب خوان که با دلم می خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت
گر نه گل دادم و بر آوردم
بر سری چند سایه گستردم
دست هیزم شکن فرود آمد
در دل هیمه بوی دود آمد
کنده ی پر آتش اندیشم
آرزومند آتش خویشم
درود بر فریناز عزیزم



زیبا بود مثل همیشه عالییییییییییی
دستت توانا
ممنون عزیزم.
کبوتر فردا از خوشة امروز دانة امید می چیند.
عشق
طنین انعکاس دوستیهاست
و قلب مجمری است از آتش و هوس،
آسمان دشتی است لبریز خواهش،
ستاره گان فانوسکهای آشتی اند
و آفتاب رهواری که فردا را نفس می کشد،
شقایق در عزای داغ کهنة خویش،
غروب، شکست غرور کوه را نظاره می کند،
و آرزو،
آرزو سروی است که بر آستان خدا
سر می ساید.
درود نیک سرشت:
از شیشه باش اما ب همه بگو ازسنگم
مردم این زمانه فقط ب دنبال شکستند...
بسیار خرسند شدم از آشنایی باشما
امیدوارم شما نیز افتخارداده وبا آمدن
ب تارنگار من وبا خواندن نگاشتها وگذاشتن
دیگاه خود من را برای بهتر کردن تارنگارم یاری کنی
پس چشم درراه شماهستم...
پیشاپیش 7آبان روزجهانی کورش بزرگ شادباد
البته امسال قراراست این روزدر9آبان گرامی داشته شود
چون روز آدینه است امیدوارم همه دوستان این روزرا گرامی بدارند....
در جهان فرمان کوروش اولین منشور بود
نهم آبان به دیدار شخصیتی خواهیم رفت که منشور حقوق بشر رابرای جهانیان به ارمغان آورد
نهم آبان دیدار از آرمگاه کوروش بزرگ با هر اندیشه و عقیده
نهم آبان یک قرار ملی و یک نقطه عطف خواهد بود
نهم آبان دیدار تاریخی از آرامگاه کورورش بزرگ یک وظیفه ملیست
نهم آبان در پاسارگاد هدیه ای به تاریخ کشورمان خواهد بود
نهم آبان روز سپاسگزاری از اسطوره تاریخ بشریت و راهی بسوی نیکبختی
نهم آبان میتواند روز همبستگی و پیمان و سر آغاز یک حرکت جمعی باشد
نهم آبان میتواند چهره ی ما را در دنیا تغییر دهد
نهم آبان ما میتوانیم چونکه ما هستیم
لازم نیست که حتما سیاسی باشی ایرانی که هستی ، بی تفاوت نباش باحضورت در
9 آبان در پاسارگاد ایرانی بودنت را به خودت ثابت کن.:
بدرود تا درودی دیگر
پایندبادایران وایرانی
جاویدبادنام ویاد کورش بزرگ ودیگر بزرگان ایران زمین
سلام فریناز
خوندنت همیشه لذت بخشه....
ممنون دوست گرامی
درود بر شما بانوی بزرگوار سپاس از حضورتون
ممنون