ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نیم شبی کان ملک نیمروز
کرد روان مشعل گیتی فروز
نه فلک از دیده عماریش کرد
زهره و مه مشعله داریش کرد
کرد رها در حرم کاینات
هفت خط و چار حد و شش جهات
روز شده با قدمش در وداع
زامدنش آمده شب در سماع
دیده اغیار گران خواب گشت
کو سبک از خواب عنان تاب گشت
با قفس قالب ازین دامگاه
مرغ دلش رفته به آرامگاه
مرغ پر انداخته یعنی ملک
خرقه در انداخته یعنی فلک
مرغ الهیش قفس پر شده
قالبش از قلب سبکتر شده
گام به گام او چو تحرک نمود
میل به میلش به تبرک ربود
چون دو جهان دیده بر او داشتند
سر ز پی سجده فرو داشتند
پایش ازان پایه که سر پیش داشت
مرحله بر مرحله صد بیش داشت
رخش بلند آخورش افکند پست
غاشیه را بر کتف هر که هست
بحر زمین کان شد و او گوهرش
برد سپهر از پی تاج سرش
گوهر شب را به شب عنبرین
گاو فلک برد ز گاو زمین
او ستده پیشکش آن سفر
از سرطان تاج و زجوزا کمر
خوشه کزو سنبلتر ساخته
سنبله را بر اسد انداخته
تا شب او را چه قدر قدر هست
زهره شب سنج ترازو به دست
سنگ ورا کرده ترازو سجود
زانکه به مقدار ترازو نبود
ریخته نوش از دم سیسنبری
بر دم این عقرب نیلوفری
چون ز کمان تیر شکر زخمه ریخت
زهر ز بزغاله خوانش گریخت
یوسف دلوی شده چون آفتاب
یونس حوتی شده چون دلو آب
تا به حمل تخت ثریا زده
لشگر گل خیمه به صحرا زده
از گل آن روضه باغ رفیع
ربع زمین یافته رنگ ربیع
عشر ادب خوانده ز سبع سما
عذر قدم خواسته از انبیا
ستر کواکب قدمش میدرید
سفت ملایک علمش میکشید
ناف شب آکنده ز مشک لبش
نعل مه افکنده سم مرکبش
در شب تاریک بدان اتفاق
برق شده پویه پای براق
کبک وش آن باز کبوتر نمای
فاختهرو گشت بفر همای
سدره شده صد ره پیراهنش
عرش گریبان زده در دامنش
شب شده روز اینت نهاری شگرف
گل شده سرو اینت بهاری شگرف
زان گل و زان نرگس کانباغ داشت
نرگس او سرمه مازاغ داشت
چون گل ازین پایه فیروزه فرش
دست به دست آمد تا ساق عرش
همسفرانش سپر انداختند
بال شکستند و پر انداختند
او بتحیر چو غریبان راه
حلقه زنان بر در آن بارگاه
پرده نشینان که درش داشتند
هودج او یکتنه بگذاشتند
رفت بدان راه که همره نبود
این قدمش زانقدم آگه نبود
هر که جز او بر در آن راز ماند
او هم از آمیزش خود باز ماند
بر سر هستی قدمش تاج بود
عرش بدان مائده محتاج بود
چون به همه حرق قلم در کشید
ز آستی عرش علم برکشید
تا تن هستی دم جان میشمرد
خواجه جان راه به تن میسپرد
چون بنه عرش به پایان رسید
کار دل و جان به دل و جان رسید
تن به گهر خانه اصلی شتافت
دیده چنان شد که خیالش نیافت
دیده که نور ازلی بایدش
سر به خیالات فرو نایدش
راه قدم پیش قدم در گرفت
پرده خلقت زمیان برگرفت
کرد چو ره رفت زغایت فزون
سر ز گریبان طبیعت برون
همتش از غایت روشن دلی
آمده در منزل بی منزلی
غیرت ازین پرده میانش گرفت
حیرت ازان گوشه عنانش گرفت
پرده در انداخته دست وصال
از در تعظیم سرای جلال
پای شد آمد بسر انداخته
جان به تماشا نظر انداخته
رفت ولی زحمت پائی نداشت
جست ولی رخصت جائی نداشت
چون سخن از خود به در آمد تمام
تا سخنش یافت قبول سلام
آیت نوری که زوالش نبود
دید به چشمی که خیالش نبود
دیدن او بی عرض و جوهرست
کز عرض و جوهر از آنسو ترست
مطلق از آنجا که پسندیدنیست
دید خدا را و خدا دیدنیست
دیدنش از دیده نباید نهفت
کوری آنکس که بدیده نگفت
دید پیمبر نه به چشمی دگر
بلکه بدین چشم سر این چشم سر
دیدن آن پرده مکانی نبود
رفتن آن راه زمانی نبود
هر که در آن پرده نظرگاه یافت
از جهت بی جهتی راه یافت
هست ولیکن نه مقرر بجای
هر که چنین نیست نباشد خدای
کفر بود نفی ثباتش مکن
جهل بود وقف جهاتش مکن
خورد شرابی که حق آمیخته
جرعه آن در گل ما ریخته
لطف ازل با نفسش همنشین
رحمت حق نازکش او نازنین
لب به شکر خنده بیاراسته
امت خود را به دعا خواسته
همتش از گنج توانگر شده
جمله مقصود میسر شده
پشت قوی گشته از آن بارگاه
روی درآورد بدین کارگاه
زان سفر عشق نیاز آمده
در نفسی رفته و باز آمده
ای سخنت مهر زبانهای ما
بوی تو جانداروی جانهای ما
دور سخا را به تمامی رسان
ختم سخن را به نظامی رسان
سماع = وجد و طرب
گام = قدم
غاشیه = زین پوش
سرطان،جوزا،سنبله،اسد،عقرب،دلو،حوت،حمل = نامهای ستارگان
ربع زمین = روی زمین
سفت = دوش
آگنده = پر
مازاغ = اشاره به ما زاغ البصر(چشم او خطا نمی کند)
هودج = محمل کجاوه
مائده = غذای آسمانی
عرض = آنچه قائم به ذات نباشد مانند رنگ و بو
جوهر = آنکه قائم به ذات بود
جاندارو = داروی جان
شنیدی تو شب های قدر اگه حق الناس گردنت باشه صدای ناله هات به عرش نمیرسه؟؟؟؟؟
اگر حقی ازت ضایع کردم،حتی یه حرف
"حلالم کن"
شوخی می کنی !!!
تو چه حقی از من ضایع کردی؟!!!
برای پست جدیدی که گذاشتم
تولد عشقم
حتما" بیا
چشم.
مسجد کوفه ببین عزم سفر کرد على
با دلى خون ز تو هم قطع نظر کرد على
مسجد کوفه مگر مسجدالاقصایى تو
که ز محراب تو تا عرش سفر کرد على
رفت آن شب که به مهمانى امّ کلثوم
دخترش را ز غمى سخت خبر کرد على
خبر از کشتن خود داد به تکبیر و فسوس
هر زمان جانب افلاک نظر کرد على
کس چو او روزه یک ساعته هرگز نگرفت
چون که افطار به هنگام سفر کرد على
گرچه جانش سفر تیر بلا بود، آخر
پیش شمشیر ستم فرق سپر کرد على
ریخت بر دامن محراب ز فرق سر او
آنچه اندوخته از خون جگر کرد على
گرچه در هر نفسى بود على را معراج
غوطه در خون زد و معراج دگر کرد على
عبادتت قبول عزیزم
ممنون نیره جان
ممنون عزیزم
مثل همیشه عالی بود فریناز جان.
وبلاگت برام خاطرات دانشگاه و کلاس درسه.
ممنون
ممنون نگین گرامی.
درور بی کران بر شما بزرگوار
اگر مایید مرا در فیسبوک با عنوان زیر پذیرا باشید.
با نام "دانستنی های جالب ایرانمان"
چشم. در خدمتم.
وصیت نامه امام علی(ع)
حسن و حسین! شما را سفارش میکنم به ترس از خدا، و این که دنیا را نخواهید، هر چند که دنیا پی شما بیاید. و دریغ مخورید بر چیزی که به دستتان نیاید. حق را بگویید و برای پاداش (آن جهان) کار کنید. با ستمکار بجنگید و ستمدیده را یاری کنید.
شما و همه فرزندانم و کسانم و آنها را که نامه من به دستشان میرسد، سفارش میکنم به ترس از خدا و نظم در امور و آشتی با یکدیگر؛ که من از جد شما شنیدم که میگفت:« آشتی دادن میان مردم بهتر است از سالها نماز و روزه.»
به خاطر خدا مراعات حال یتیمان را بکنید. آنان را گاه گرسنه و گاه سیر نگه ندارید و نزد خود ضایع شان نکنید؛ و همسایگان تان را دریابید که پیامبر شما سفارش آنها را بسیار میکرد، چندان که گمان بردیم برای آنان ارثی معین خواهد نمود. و به خاطر خدا قرآن را ارج بنهید؛ مبادا دیگران در عمل به احکام آن بر شما پیشی گیرند؛ و به خاطر خدا به نماز اهمیت دهید که ستون دین شماست؛ و به خاطر خدا تا زمانی که زنده اید، خانهی او را خالی مگذارید که اگر حرمت آن را نگاه ندارید، به عذاب خدا گرفتار خواهید شد؛ و به خاطر خدا در راه خدا به مال و جان و زبانهایتان جهاد کنید. با هم متحد باشید، به هم بخشش کنید و مبادا از هم روی برگردانید.
امر به معروف و نهی از منکر را وا مگذارید که در غیر این صورت، بدترین افراد، حکمرانی شما را بر دست گیرند و آن گاه هر چه نفرین کنید، خدا از شما نپذیرد. ای پسران عبدالمطلب! چنین نشود که بگویید امیرمؤمنان را کشتهاند و به این بهانه دستهایتان را به خون مسلمانان بیگناه آلوده کنید. بدانید جز قاتل من کسی نباید بابت خون من کشته شود. اگر من از این ضربهی او از دنیا رفتم، او را تنها یک ضربه بزنید و دست و پا و دیگر اندام او را مَبُرید که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که میفرمود:« از بریدن اندام مرده بپرهیزید، هر چند سگ هار باشد.»
♠♠ ﺍﮔﺮ آﻣـــــﺪﯼ ♠♠♠


♠♠♠ﺑﻪ בﻟــتــــ ﺑــــــב ﻧﯿــــآﺭ .... ♠♠♠
♠♠♠ﺷﻬـــﺮ ؛ ﻫﻤﺎלּ ﺷﻬــــﺮ ﺍﺳــتـــ ... ♠♠♠
♠♠♠ﮐﻮﭼــــﻪ ﻫﻤــــآלּ ﮐﻮﭼـــﻪ ... ♠♠♠
♠♠♠ﻭ ﺧـــآﻧـــــﻪ ﻫﻤــآלּ ﺧﺎﻧــــهـ ... ♠♠♠
♠♠♠ﺗﻨﻬـــــآ ﻣـــــלּ ﮐﻤــــــﯽ ﻣــُـــﺮבﻩ ﺍﻡ.... ♠♠♠
درود بر شما.
سپاس که به یادم هستین و منو با دیدگاه های خودتون شاد میکنین.
پاینده و پیروز باشید.
ممنون دوست گرامی.
درودبانوی موسیقی و گل....سپاس از قطعه ی روان شاد امین پور....بی تردید شما از آأمهای امضا دار هستید
سپاس
درود
با مطالب زیر به روزم
ایران را ویران نکنید
جنگل ابر سمنان
سرافرازم کنید[گل]
چشم.
شاعر شدن گران بود.تاجر شدیم آخر
خورشید را ندیدیم در خون خود شناور...
ما خواب یک جهان دور از تفنگ دیدیم
بر بالشی لبریزه کبوتران پر پر......یغما گلرویی
درود بر شما فریناز عزیز
نمی دونم چرا نظراتم ثبت نمیشه الان یه هفته میشه که می خوام تو وبتون نظر بزارم اما نمی تونم چون هر باری که دکمه ارسال و می زنم میگه کد اشتباهه
' گاهی از این مشکلات پیش میاد . مهم نیست . همینکه به هستی ممنون.
در کتاب چار فصل زندگی
صفحه ها پشت سرِ هم می روند
هر یک از این صفحه ها ، یک لحظه اند
لحظه ها با شادی و غم می روند
آفتاب و ماه ، یک خط در میان
گاه پیدا، گاه پنهان می شوند
شادی و غم نیز هر یک لحظه ای
بر سر این سفره مهمان می شوند
گاه اوج خنده ی ما گریه است
گاه اوج گریه ی ما خنده است
گریه ، دل را آبیاری می کند
خنده ، یعنی این که دل ها زنده است
زندگی، ترکیب شادی با غم است
دوست می دارم من این پیوند را
گر چه می گویند : شادی بهتر است
دوست دارم گریه با لبخند را
به به چقد عالی بودش
سپاس.
khO yeki a DalayEli k maN inghaD MIKHAMET hamine Dge
abji nazareT raJebe eSteghlal emSal chiE ?
فکر نمی کنم با این یارگیریها سال خوبی داشته باشیم.
درود بی کران
با مطلبی نو به روزم [گل]
خدمت میرسم.
: : : : رفــــتــלּ راحــــــــــت اســــــــــت ! : : : :
: : : : فقط بایــב چنـــــב قـــــــــבم برבـآشــــت و בور شـــــــב: : : :
: : : : ولـــــــی برـآی فرامـــــــــوش کـــــــــرבלּ: : : :
: : : : بآیــב چنـــــــــב قرלּ بگــــــــــذرב ! : : : :
: : : : ولی باز هم ممکــــــــــלּ است: : : :
: : : : یک عـــطــــــــــر ،: : : :
: : : : تمآمـــــــــ خاطــــــــــرات را زنــــــــــבه کنــב : : : :
آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند
سالیان بسیاری نمی بایست
دریافتی را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است ... شاملو
تا چشم پرستندۀ زیبایی بود،
جان در تب وُ تاب از دلِ سودایی بود؛
سهمِ من از این گشتن وُ سرگشتنها
تنهایی و تنهایی و تنهایی بود
من خاکم و تشنه ام تو آبی، ای دوست؛


من جن.گلم و تو آفتابی، ای دوست؛
بیداری من امیدِ دلداری توست:
بیمارم و آرامشِ خوابی، ای دوست
خواهم که تو را چو می به ساغر بکشم،
بردارم و لاجرعه تو را سر بکشم:
تو جانِ منی، برون نمان از تنِ من،
بگذار تو را دوباره در بر بکشم
مثل همیشه علی...
ممنون .
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست
سلام فریناز عزیزم






معراج پیامبر به زیبایی وصف شده
درود بر تو باد
سپاس نیره جان.
بى تفــآوتـــ نیستـــم فقــــط


ـــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــ
בیگــــر کســـى برآیـــم متفــآوتــــ نیستـــــ !
ـــــــــــــــــ
che aJab OmAdi WeBam !
من که همیشه میام!!
منو نمی بینی!!!
سپاس گزارم از حضورتون در وبلاگم.
اگر مایل باشید که پیگیر مطالبم باشید میتونم لینکتون کنم و مطالب جدیدمو بهتون اطلاع بدم.
منتطر پاسختون هستم
با افتخار لینکتون کردم.
با درود زیبا بود.پاینده باشی.
متشکرم