خیز و بساط فلکی درنورد زانکه وفا نیست درین تخته نرد نقش مراد از در وصلش مجوی خصلت انصاف ز خصلش مجوی پای درین بحر نهادن که چه بار دین موج گشادن که چه باز به بط گفت که صحرا خوشست گفت شبت خوش که مرا جا خوشست ای که درین کشتی غم جای تست خون تو در گردن کالای تست بار درافکن که عذابت دهد نان ندهد تا که به آبت دهد کنج امان نیست در این خاکدان مغز وفا نیست درین استخوان نیست یکی ذره جهان نازکش پای ز انباری او بازکش آنچه بر این مائده خرگهیست کاسه آلوده و خوان تهیست هر که درو دید دهانش بدوخت هر که بدو گفت زبانش بسوخت هیچ نه در محمل و چندین جرس هیچ نه در کاسه و چندین مگس هر که ازین کاسه یک انگشت خورد کاسه سر حلقه انگشت کرد نیست همه ساله درین ده صواب فتنه اندیشه و غوغای خواب خلوت خود ساز عدم خانه را باز گذار این ده ویرانه را روزن این خانه رها کن به دود خانه فروشی به زن آخر چه سود دست به عالم چه درآوردهای نز شکم خود به در آوردهای خط به جهان درکش و بیغم بزی دور شو از دور و مسلم بزی راه تو دور آمد و منزل دراز برگ ره و توشه منزل بساز خاصه درین بادیه دیو سار دوزخ محرور کش تشنه خوار کاب جگر چشمه حیوان اوست چشمه خورشید نمکدان اوست شوره او بینمکان را شراب شور نمک دیده درو چون کباب آب نه و زین نمک آبگون زهره دل آب و دل زهره خون ره که دل از دیدن او خون شود قافله طبع درو چون شود در رتف این بادیه دیو لاخ خانه دل تنگ و غم دل فراخ هر که درین بایده با طبع ساخت چون جگر افسرد و چو زهره گداخت تا چکنی این گل دوزخ سرشت خیز و بده دوزخ و بستان بهشت تا شود این هیکل خاکی غبار پای به پایت سپرد روزگار عاقبت چونکه به مردم کند دست به دستت ز میان گم کند چونکه سوی خاک بود بازگشت بر سر این خاک چه باید گذشت زیر کف پای کسی را مسای کو چو تو سودست بسی زیر پای کس به جهان در ز جهان جان نبرد هیچکس این رقعه به پایان نبرد پای منه بر سر این خار خیز خویشتن ازخار نگه دار خیز آنچه مقام تو نباشد مقیم بیمگهی شد چه کنی جای بیم منزل فانیست قرارش مبین
سلام بهار دلکش و قبای سبز طبیعت بهار ارغوان صفت و ناز عشوه کوی دوست صفت نیسم مشک بوی خوش الحان شکوفه ها بر کوی نیک تو و سراچه ی دل بهاری تو مبارک می آید. بهار و آمدن عید بر شما و خانواده ارجمندتان مبارک ها باشد[گل]
خداوندا دوستانی دارم که در اعماق قلبم جاى دارند؛ آنان شایسته محبتند و یادشان مایه ى آرامش جان، در این لحظه هاى پایانى سال عزت و غرور شان التیام و اعتلا و سلامت و شاد بدارشان. سال نو مبارک
خداوندا ! در این آخرین روزهای سال دل من و دوستانم را چنان در جویبار زلال رحمتت شستشو ده که هر کجا تردیدی هست ایمان، هر کجا زخمی هست مرهم، هر کجا نومیدی هست امید و هر کجا نفرتی هست عشق، جای آنرا فرا گیرد
الهی به مستان میخانه ات به عقل آفرینان دیوانه ات به نور دل صبح خیزان عشق ز شادی به انده گریزان عشق به رندان سر مست آگاه دل که هرگز نرفتند جز راه دل که خاکم گل از آب انگور کن سرا پای من آتش طور کن بیا ساقیا می بگردش در آر که دلگیرم از گردش روزگار میی ده که چون ریزیش در سبو بر آرد سبو از دل آواز هو از آن می که در دل چو منزل کند بدن را فروزان تر از دل کند بیا تا سری در سر خم کنیم من و تو،تو و من،همه گم کنیم... میر رضی آرتیمانی درود فریناز گرامی دوست نیک اندیش من پیشاپیش با فرخنده باد جشن کهن و زیبای نوروز همایون منش پیشکش شما مهربان مهمانید به واپسین پست امسال...53
سعی کردم که شود یار ز اغیار جدا آن نشد عاقبت و من شدم از یار جدا از من امروز جدا میشود آن یار عزیز همچو جانی که شود از تن بیمار جدا گر جدا مانم از او خون مرا خواهد ریخت دل خونگشته جدا، دیدهٔ خونبار جدا زیر دیوار سرایش تن کاهیدهٔ من همچو کاهیست که افتاده ز دیوار جدا من که یک بار به وصل تو رسیدم همه عمر کی توانم که شوم از تو به یک بار جدا؟ دوستان، قیمت صحبت بشناسید، که چرخ دوستان را ز هم انداخته بسیار جدا غیر آن مه، که هلالی به وصالش نرسید ما درین باغ ندیدم گل از خار جدا
درود فریناز خانوم
نوروزتون همایون
سال به و نیکویی داشته باشید
120 سال به این سال ها .
ممنون از لطفتون
سلام
بهار دلکش و قبای سبز طبیعت
بهار ارغوان صفت و ناز عشوه کوی دوست
صفت نیسم مشک بوی خوش الحان شکوفه ها
بر کوی نیک تو و سراچه ی دل بهاری تو مبارک می آید.
بهار و آمدن عید بر شما و خانواده ارجمندتان مبارک ها باشد[گل]
سپاس
سلام عزیزم بروزم
چشم.
پیشاپیش ( ‘ ; ‘ ) می بوسمت (‘; ‘ ) یکی این ور ( ‘ ;’) یکی اون ور یادت باشه اولین روبوسی عیدو من کردم…پیشاپیش سال نومبارک.
خداوندا دوستانی دارم که در اعماق قلبم جاى دارند؛ آنان شایسته محبتند و یادشان مایه ى آرامش جان، در این لحظه هاى پایانى سال عزت و غرور شان التیام و اعتلا و سلامت و شاد بدارشان.
سال نو مبارک
خداوندا ! در این آخرین روزهای سال دل من و دوستانم را چنان در جویبار زلال رحمتت شستشو ده که هر کجا تردیدی هست ایمان، هر کجا زخمی هست مرهم، هر کجا نومیدی هست امید و هر کجا نفرتی هست عشق، جای آنرا فرا گیرد
و بر آمد بهاری دیگر
مست و زیبا و فریبا ، چون دوست
سبدی پیدا کن ،
پر کن از سوسن و سنبل که نکوست
همره باد بهاری بفرست :
پیک نوروزی و شادی بر دوست
بهار بهار صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی
وا بکنیم پنجره ها رو یا نه
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عیدو اورد از تو کوچه تو خونه
خیاط ما یه غربیل باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه منتظر یه مهمون
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود
یادش بخیر بچگیا چه خوب بود
حیف که هنوز صبح نشده غروب بود
آخ که چه زود قلک عیدیهامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفها رو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقدر دلم فصل بهار و دوست داشت
وا شدن پنجره ها رو دوست داشت
بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
من و با حسی دیگه آشنا کرد
یه حرف که از حرفهای من کتاب شد
حیف که همش یوال بی جواب شد
دروغ نگم هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود
بهار بهار صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی
وا بکنیم پنجره ها رو یا نه
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه
یادش بخیر بچگیا چه خوب بود
حیف که هنوز صبح نشده غروب بود
چقدر دلم فصل بهار و دوست داشت
وا شدن پنجره ها رو دوست داشت
فرینازعزیز سلام
ازبی ادبی نیست خدمت نمیرسم
گرفتاری و....
بخصوص چندماهیه وایبر وو.....وقتی نمیذاره برام
اگه خواستی تا تووایبر ادتون کنم
عیدتونم مبارک همکار گلم
ممنون عید شما هم مبارک
الهی به مستان میخانه ات


به عقل آفرینان دیوانه ات
به نور دل صبح خیزان عشق
ز شادی به انده گریزان عشق
به رندان سر مست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
که خاکم گل از آب انگور کن
سرا پای من آتش طور کن
بیا ساقیا می بگردش در آر
که دلگیرم از گردش روزگار
میی ده که چون ریزیش در سبو
بر آرد سبو از دل آواز هو
از آن می که در دل چو منزل کند
بدن را فروزان تر از دل کند
بیا تا سری در سر خم کنیم
من و تو،تو و من،همه گم کنیم...
میر رضی آرتیمانی
درود فریناز گرامی
دوست نیک اندیش من
پیشاپیش با فرخنده باد جشن کهن و زیبای نوروز همایون منش پیشکش شما مهربان
مهمانید به واپسین پست امسال...53
خدمت میرسم.
سعی کردم که شود یار ز اغیار جدا
آن نشد عاقبت و من شدم از یار جدا
از من امروز جدا میشود آن یار عزیز
همچو جانی که شود از تن بیمار جدا
گر جدا مانم از او خون مرا خواهد ریخت
دل خونگشته جدا، دیدهٔ خونبار جدا
زیر دیوار سرایش تن کاهیدهٔ من
همچو کاهیست که افتاده ز دیوار جدا
من که یک بار به وصل تو رسیدم همه عمر
کی توانم که شوم از تو به یک بار جدا؟
دوستان، قیمت صحبت بشناسید، که چرخ
دوستان را ز هم انداخته بسیار جدا
غیر آن مه، که هلالی به وصالش نرسید
ما درین باغ ندیدم گل از خار جدا
گفتمش دل بر آتش تو کباب
گفت جانها زماست در تب و تاب
گفتمش اضطراب دلها چیست
گفت آرام سینه های کباب
گفتمش اشک راه خوابم بست
گفت کی بود عاشقانرا خواب
گفتمش بهر عاشقان چکنی
گفت بر گیرم از جمال نقاب
گفتمش پرده جمال تو چیست
گفت بگذر زخویشتن در ایاب
گفتمش تاب آن جمالم نیست
گفت چون بی تو گردی اری تاب
گفتمش باده لب لعلت
گفت از حسرتش توان شد آب
گفتمش تشنهٔ وصال توام
گفت زین می کسی نشد سیراب
گفتمش جان و دل فدا کردم
گفت آری چنین کنند احباب
گفتمش مرد فیض در غم تو
گفت طوبی لهم و حسن مآب
فیض کاشانی
درود بر فریناز عزیزم




باز هم شعری دیگر از دفتر نظامی شاعر بزرگ ایران زمین
دست مریزاد
ممنون از لطفت نیره جون