صبحک الله صباح ای دبیر
چون قلم از دست شدم دستگیر
کاین نمط از چرخ فزونی کند
با قلمم بوقلمونی کند
زین همه الماس که بگداختم
گزلکی از بهر ملک ساختم
کاهن شمشیرم در سنگ بود
کوره آهنگریم تنگ بود
دولت اگر همدمیئی ساختی
بخت بدین نیز نپرداختی
در دلم آید که گنه کردهام
کین ورقی چند سیه کردهام
آنچه درین حجله خرگاهیست
جلوهگری چند سحرگاهیست
زین بره میخور چه خوری دودها
آتش در زن به نمک سودها
بیش رو آهستگیی پیشه کن
گر کنی اندیشه به اندیشه کن
هر سخنی کز ادبش دوریست
دست بر او مال که دستوریست
و آنچه نه از علم برآرد علم
گر منم آن حرف درو کش قلم
گر نه درو داد سخن دادمی
شهر به شهرش نفرستادمی
این طرفم کرد سخن پای بست
جمله اطراف مرا زیردست
گفت زمانه نه زمینی بجنب
چون ز منان چند نشینی بجنب
بکر معانیم که همتاش نیست
جامه باندازه بالاش نیست
نیم تنی تا سر زانوش هست
از سر آن بر سر زانو نشست
بایدش از حله قد آراستن
تا ادبش باشد برخاستن
از نظر هر کهن و تازهای
حاصل من چیست جز آوازهای
گرمی هنگامه و زر هیچ نه
زحمت بازار و دگر هیچ نه
گنجه گره کرده گریبان من
بی گرهی گنج عراق آن من
بانگ برآورد جهان کای غلام
گنجه کدامست و نظامی کدام
شکر که این نامه به عنوان رسید
پیشتر از عمر به پایان رسید
کردنظامی ز پی زیورش
غرقه گوهر ز قدم تا سرش
باد مبارک گهر افشان اوبر ملکی کاین گهر است آن او
نمط = روش
کوه
با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با نخستین درد
در من زندانیِ ستمگری بود
که به آوازِ زنجیر-اش خو نمیکرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم...
"احمد شاملو"
سلام دوست عزیز
بروز هستم و منتظر حضور سبز شما
چشم
در توبه مرا گفت که برگیر شرابی
ساقی تو که خود بیشتر از خلق خرابی!
این ماهی دلمرده در این برکۀ دلگیر
جز دوری آن ماه ندیده ست عذابی
من عارف دلتنگم یا زاهد دلسنگ؟
هر روز نقابی زده ام روی نقابی
یک عمر ملائک همه گشتند و ندیدند
در نامۀ اعمال من مست ثوابی
ساقی! همه بخشودۀ یک گوشۀ چشمیم
آنجا که تو باشی چه حسابی؟ چه کتابی؟
باغ؛
با شاخه های زخمی و دریده
باغبان؛
غضبناک و رنگ پریده
من؛
خزیده ام زیر چپر های خشک
با دستانی
آلوده به خونِ تمشک...
این جا
آخرین ایستگاه عاشقی ست...
پایانه ی رودها!!!
برای رودهای کف آلود منتظری
که سراسیمه
خود را ،به آغوش دریای عشق
پرتاب می کنند.
روی ماسه های ساحل همین دریا
دلخوری هایم را می نویسم؛
تا جزر ومد آب
همه را بشوید وباخود ببرد.
بی آنکه ذره ای
در خانه ی دلم جای بماند.
استاد عشق
جز مهر یادم نداد،
کاش کمی هم
نفرت رامی آموخت!
سیده لاله رحیم زاده(آلاله سرخ)
تکـه یخی که عـاشـق ابــر عـذاب می شود


سر قـرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود
به چشم فرش زیـر پـا سقف که مبتلا شود
روز وصـالشان کسی خانه خـراب می شود
کـنـار قـله های غـم نخوان برای سـنـگ ها
کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود
بـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسـمـان کند
صبح به دیگ می رود؛غنچه گلاب می شود
چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود
زن زیبایی آمد لب رود،
آب را گل نکنیم:
روی زیبا دو برابر شده است.
چه گوارا این آب!
چه زلال این رود!
مردم بالادست، چه صفایی دارند!
چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!
من ندیدم دهشان،
بیگمان پای چپرهاشان جا پای خداست.
ماهتاب آنجا، میکند روشن پهنای کلام.
درود بر شما بانو فریناز.
سپاس از شما. خدا رو شکر به خیر گذشت. اگه یکی دو هفته دیرتر اقدام میکردم، دیگه دستی واسم باقی نمونده بود!
امیدوارم همیشه تندرست باشید.
خداروشکر که سلامتیتون را به دست آوردین
سلام
فرخنده میلاد خانم معصومه(س) و روز دختر بر شما مبارک باشد.[گل][گل]
سپاسگزارم.
در این صبح دل انگیز
فریبا پوپک من
که دیدارش طراوت می فزاید
چو لبخند ملیح کودک من
چه زیبا می سراید
به همراه پرستو
که آویز است شادان کنج ایوان:
سیاهت باد رخسار
چه خوش زین خانه کوچیدی زمستان
از دارِ در آویخته ام ، تا تو بیایی
با عشق در آویخته ام ، تا تو بیایی
بر گلشن خورشید نگاهت به صد امّید
از گور شب انگیخته ام ، تا تو بیایی
در حسرت آواز پرستوی نگاهت
صد دیده خزان ریخته ام ، تا تو بیایی
شهری همه مشتاق شکوفایی شعرم
من از همه بگریخته ام ، تا تو بیایی
از خاک تنم پای تو رنجور نگردد !
عالم همه گل بیخته ام ، تا تو بیایی !
هم اوّل و هم آخر و هم ظاهر و باطن
من با تو در آمیخته ام ، تا تو بیایی
سلام بانوی گرامی
بروز هستم با معرفی دانشگاه گندی شاپور نخستین دانشگاه و نخستین شهر دانشگاهی جهان
خدمت میرسم
سلام بزرگوار: با سروده جدید بروزم و منتظر حضورتون هستم...

چشم
شکوه ِ دنیا همچون دایره ای بر روی آب است
که هر زمان بر پهنای خود می افزاید
و در منتهای بزرگی هیچ می شود.
ویلیام شکسپیر
درود بر فریناز گرانقدرم


سپاس برای تلاش و پشتکارت
مرحبا
رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست


بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست
به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست
مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی
زخم نمی زنی به من که مبتلاترم کنی
از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی
قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد
تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد
عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست
وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست
قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد
تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد
عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست
وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست
نه نغمه نی خواهم و نه طرف چمن


نه یار جوان نه باده صاف کهن
خواهم که به خلوتکده ای از همه دور
"من باشم و من باشم و من باشم و من"