چو طالع موکب دولت روان کرد
سعادت روی در روی جهان کرد
خلیفت وار نور صبح گاهی
جهان بستد سپیدی از سیاهی
فلک را چتر بد سلطان ببایست
که الحق چتر بیسلطان نشایست
در آوردند مرغان دهل ساز
سحرگه پنج نوبت را به آواز
بدین تخت روان با جام جمشید
به سلطانی برآمد نام خورشید
ز دولتخانه این هفت فغفور
سخن را تازهتر کردند منشور
طغان شاه سخن بر ملک شد چیر
قراخان قلم را داد شمشیر
بدین شمشیر هر کو کار کم کرد
قلم شمشیر شد دستش قلم کرد
من از ناخفتن شب مست مانده
چو شمشیری قلم در دست مانده
بدین دل کز کدامین در در آیم
کدامین گنج را سر برگشایم
چه طرز آرم که ارز آرد زبان را
چه برگیرم که در گیرد جهان را
درآمد دولت از در شاد در روی
هزارم بوسه خوش داد بر روی
که کار آمد برون از قالب تنگ
کلیدت را در گشادند آهن از سنگ
چنین فرمود شاهنشاه عالم
که عشقی نوبرآر از راه عالم
که صاحب حالتان یکباره مردند
زبیسوزی همه چون یخ فسردند
فلک را از سر خنجر زبانی
تراشیدی ز سر موی معانی
عطارد را قلم مسمار کردی
پرند زهره بر تن خار کردی
چو عیسی روح را درسی درآموز
چو موسی عشق را شمعی برافروز
ز تو پیروزه بر خاتم نهادن
ز ما مهر سلیمانی گشادن
گرت خواهیم کردن حقشناسی
نخواهی کردن آخر ناسپاسی
و گر با تو دم ناساز گیریم
چو فردوسی زمزدت باز گیریم
توانی مهر یخ بر زر نهادن
فقاعی را توانی سر گشادن
دلم چو دید دولت را هم آواز
ز دولت کرد بر دولت یکی ناز
و گر چون مقبلان دولت پرستی
طمع را میل در کش باز رستی
که وقت یاری آمد یاریی کن
درین خون خوردنم غمخواریی کن
ز من فربه تران کاین جنس گفتند
به بازوی ملوک این لعل سفتند
به دولت داشتند اندیشه را پاس
نشاید لعل سفتن جز به الماس
سخنهائی ز رفعت تا ثریا
به اسباب مهیا شد مهیا
منم روی از جهان در گوشه کرده
کفی پست جوین ره توشه کرده
چو ماری بر سر گنجی نشسته
ز شب تا شب بگردی روزه بسته
چو زنبوری که دارد خانه تنگ
در آن خانه بود حلوای صد رنگ
به فر شه که روزی ریز شاخست
کرم گر تنگ شد روزی فراخست
چو خواهم مرغم از روزن درآید
زمین بشکافد و ماهی برآید
از آن دولت که باداعداش بر هیچ
به همت یاریی خواهم دگر هیچ
بسا کارا که شد روشنتر از ماه
به همت خاصه همت همت شاه
گر از دنیا وجوهی نیست در دستقناعت را سعادت باد کان هست
پنج نوبت = 1 - پنج بار نواختن کوس یا دهل و نقاره در مدت شبانه روز بر در سرای سلاطین 2- پنج وقت نماز
ارز = قیمت
مسمار = میخ
پرند = حریر
فقاعی = شراب فروش
سفتن = سوراخ کردن . ساییدن
سلام بانوی گرامی
با معرفی جشن مهرگان یادگار 4000 ساله پارسیان باستان بروزم
خدمت میرسم
درود
خوشحالم که فعال و نیرومند ادامه میدهید....سر میزنم
سپاس
تو وبلاگتان نمی شه نظر گذاشت.
در ابتدای کدامین فصل،
ایستاده ای ؟
بهار...
بابوسه ی تو می آید؛
پس از دعوای ابرهاوشیون آسمان.
شکوفه باران که می کنی ؛
گونه ی تب آلود آن دخترک یتیم.
وتابستان ...
با حرارت دستانت می آید،
وقتی ردیف می شود؛
سبدسبد عاطفه ات
در آخرین خانه ی ته کوچه!
وپاییز...
ازراه می رسد؛
بابوی نارنجی مهرتو.
وزمستان...
با سخاوت بجامانده ی قدم هایت
روی سپیدی برف!
تقویم چهارفصل زندگی "او"
ورق می خورد با "تو"
همیشه سبز!
آلاله سرخ
درود
12هم شد
به روز شدم
دعوتید
هماره انوشه بزی
چشم
بغضی که مانده در دل من وا نمیشود


حتی برای گریه مهیا نمیشود
بعد از تو جز صراحت این درد آشنا
چیزی نصیب این من تنها نمیشود
آدم بهانه بود برای هبوط عشق
اینجا کسی برا تو حوا نمیشود
دارم به انتهای خودم میرسم ببین
شوری شبیه باد تو برپا نمیشود
از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم
احساس من درون غزل جا نمیشود
هر شب به ذهن خسته من میکنی خطور


بانو،شبیه خودت،ساده اما پر غرور
من خواب دیده ام که شبی با ستاره ها
از کوچـــــــه های شهر دلم میکنی عبور
یا خواب من مثال معجزه تعبیر میشود
یا اینکه آرزوی تو را میبرم به گور
بی تو، خراب، گنگ، زمینگیر میشوم
مانند شعرهای خودم؛ شکل بوف کور
کی میشود میان کوچه... نه،صبر کن،نیا
میترسم از حسادت این چشـم های شور
تقدیر من طلسم تو بود و عذاب و شعر
از چشــــم های شرجیت اما بلا یه دور
"کامرانی"