ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
حکایت باز پرسیدی و گفتی
شبی در نمازخانه به نیایش مشغول بود که خواب او را در ربود و نیای خود را در خواب دید که او را بشارت به چهار چیز میداد:
یکی اینکه چون وقتی غوره ترش را میخوردی ترشرویی نکردی دلارامی خواهی یافت که شیرینتر از او در دوران نبینی.
دوم چون پی اسبت را بریدند و تو ناراحتی نکردی تختی شاهانه به دست میآوری که راست چون درختی زرین است و اسبی سیاه به نام شبدیز خواهی یافت که در سرعت همتا ندارد.
سوم چون شاه تخت را به دهقان داد بختت شوریده نشد.
چهارم چون بیساز و مطرب شدی صبوری پیشه کردی، موسیقیدانی به نام باربد خواهی یافت که بیهمتاست.
شاهزاده از خواب بیدار شد و به ستایش ایزد پرداخت و روز و شب میاندیشید و سکوت پیشه کرده بود.
شبدیز = نام یکی از اسبهای شیرین
صرصر = باد سخت
ببخشید دیر به دیر میام



خواهش می کنم. .
منم دست کمی از تو ندارم.
همه چسبیدیم به تلگرام
درود بر فریناز
درود بر شما
خورشیدم وشهاب قبولم نمی کند


سیمرغم وعقاب قبولم نمی کند
عریان ترم زشیشه ومطلوب سنگسار
این شهربی نقاب قبولم نمی کند
ای روح بی قرار،چه باطالعت گذشت؟
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند
این چندمین شب است که بیدارمانده ام
آن گونه ام که خواب قبولم نمی کند
بی تاب ازتوگفتنم،آوخ که قرن هاست
آن لحظه های ناب قبولم نمی کند
گفتم که با خیال ،دلی خوش کنم ولی
با این عطش ،سراب قبولم نمی کند
بی سایه ترزخویش ،حضوری ندیده ام
حق داردآفتاب قبولم نمی کند
مهدی بهمنی
روز و شب خون جگر می خورم از درد جدایی


ناگوار است به من زندگی ، ای مرگ کجایی
چون به پایان نرسد محنت هجر از شب وصلم
کاش از مرگ به پایان رسدم روز جدایی
چاره درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد
اگر از کار فرو بسته من عقده گشایی
هر شبم وعده دهی کایم و من در سر راهت
تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نیایی
که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآیم
من که در کوچه او ره ندهندم به گدایی
ربط ما و تو نهان تا به کی از بیم رقیبان
گو بداند همه کس ما ز توییم و تو ز مایی
بسته کاکل و زلف تو بود هاتف و خواهد
نه از آن قید خلاصی نه ازین دام رهایی
هاتف اصفهانی