پنج گنج

پنج گنج

مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.
پنج گنج

پنج گنج

مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.

در خطاب زمین بوس فرماید:

ای شرف گوهر آدم به تو
روشنی دیده عالم به تو
چرخ که یک پشت ظفر ساز تست
نه شکم آبستن یک راز تست

گوش دو ماهی زبر و زیر تو
شد صدف گوهر شمشیر تو
مه که به شب تیغ درانداختست
با سر تیغت سپر انداختست

چشمه تیغ تو چو آب فرات
ریخته قرابه آب حیات
هر که به طوفان تو خوابش برد
ور به مثل نوح شد آبش برد

جام تو کیخسرو جمشید هش
روی تو پروانه خورشید کش
شیردلی کن که دلیر افکنی
شیر خطا گفتم شیر افکنی

چرخ ز شیران چنین بیشه‌ای
از تو کند بیشتر اندیشه‌ای
آن دل و آن زهره کرا در مصاف
کز دل و از زهره زند با تو لاف

هر چه به زیر فلک از رقست
دست مراد تو برو مطلقست
دست نشان هست ترا چند کس
دست نشین تو فرشته است و بس

دور به تو خاتم دوران نبشت
باد به خاک تو سلیمان نبشت
ایزد کو داد جوانی و ملک
ملک ترا داد تو دانی و ملک

خاک به اقبال تو زر می‌شود
زهر به یاد تو شکر می‌شود
می‌که فریدون نکند با تو نوش
رشته ضخاک برآرد ز دوش

میخور می مطرب و ساقیت هست
غم چه خوری دولت باقیت هست
ملک حفاظی و سلاطین پناه
صاحب شمشیری و صاحب کلاه

گرچه به شمشیر صلابت پذیر
تاج ستان آمدی و تخت گیر
چون خلفا گنج فشانی کنی
تاج دهی تخت ستانی کنی

هست سر تیغ تو بالای تاج
از ملکان چون نستانی خراج
تختبر آن سر که برو پای تست
بختور آندل که در او جای تست

جغد به دور تو همائی کند
سر که رسد پیش تو پائی کند
منکر معروف هدایت شده
از تو شکایت به شکایت شده

در سم رخشت که زمین راست بیخ
خصم تو چون نعل شده چار میخ
هفت فلک با گهرت حقه‌ای
هشت بهشت از علمت شقه‌ای

هر که نه در حکم تو باشد سرش
بر سرش افسار شود افسرش
در همه فن صاحب یک فن توئی
جان دو عالم به یکی تن توئی

گوش سخارا ادب آموز کن
شمع سخن را نفس افروز کن
خلعت گردون به غلامی فرست
بوی قبولی به نظامی فرست

گرچه سخن فربه و جان پرورست
چونکه به خوان تو رسد لاغرست
بی گهر و لعل شد این بحر و کان
گوهرش از کف ده و لعل از دهان

وانکه حسود است بر او بیدریغ
لعل ز پیکان ده و گوهر ز تیغ
چون فلکت طالع مسعود داد
عاقبت کار تو محمود باد

ساخته و سوخته در راه تو
ساخته من سوخته بدخواه تو
فتح تو سر چون علم افراخته

خصم تو سر چون قلم انداخته

 

ادامه مطلب ...

در مدح ملک فخرالدین بهرامشاه

من که درین دایره دهربند
چون گره نقطه شدم شهربند

دسترس پای گشائیم نیست
سایه ولی فر همائیم نیست

پای فرو رفته بدین خاک در
با فلکم دست به فتراک در

فرق به زیر قدم انداختم
وز سر زانو قدمی ساختم

گشته ز بس روشنی روی من
آینه دل سر زانوی من

من که به این آینه پرداختم
آینه دیده درانداختم

تا زکدام آینه تابی رسد
یا ز کدام آتشم آبی رسد

چون نظر عقل به رای درست
گرد جهان دست برآورد چست

دید از آن مایه که در همتست
پایه دهی را که ولی نعمتست

شاه قوی طالع فیروز چنگ
گلبن این روضه فیروزه رنگ

خضر سکندر منش چشمه رای
قطب رصد بند مجسطی گشای

آنکه ز مقصود وجود اولست
و آیت مقصود بدو منزلست

شاه فلک تاج سلیمان نگین
مفخر آفاق ملک فخر دین

نسبت داودی او کرده چست
بر شرفش نام سلیمان درست

رایت اسحاق ازو عالیست
ضدش اگر هست سماعیلیست

یکدله شش جهت و هفتگاه
نقطه نه دایره بهرام شاه

آنکه ز بهرامی او وقت زور
گور بود بهره بهرام گور

مفخر شاهان به تواناتری
نامور دهر به داناتری

خاص کن ملک جهان بر عموم
هم ملک ارمن و هم شاه روم

سلطنت اورنگ خلافت سریر
روم ستاننده ابخاز گیر

عالم و عادل‌تر اهل وجود
محسن و مکرم‌تر ابنای جود

دین فلک و دولت او اخترست
ملک صدف خاک درش گوهرست

چشمه و دریاست به ماهی و در
چشمه آسوده و دریای پر

با کفش این چشمه سیماب ریز
خوانده چو سیماب گریزا گریز

خنده زنان از کمرش لعل ناب
بر کمر لعل کش آفتاب

آفت این پنجره لاجورد
پنجه در او زد که به دو پنجه کرد

کوس فلک را جرسش بشکند
شیشه مه را نفسش بشکند

خوب سرآغازتر از خرمی
نیک سرانجامتر از مردمی

جام سخا را که کفش ساقیست

باقی بادا که همین باقیست

  ادامه مطلب ...

پیامبر (ص) در مخزن الاسرار نظامی


مخزن الاسرار، که نخستین اثر منظوم جناب حکیم نظامی است، به واقع مخزنی است از اسرار الهی و می‌توان گفت که: پُربارترین و پرفروغ‌ترین اثر نظامی، همانا مخزن‌الأسرار است. نظامی در این کتاب، بعد از راز و نیاز به درگاه بی‌نیاز، به مدح حضرت پیامبر اعظم پرداخته و در حدّ بسیار عالی، عظمت وجودی آن جناب را شرح داده است. در چند بیت محدودی که آن جناب را مدح کرده، مطالب متنوع و عمیقی در ابعاد وجودی آن حضرت آورده است که بعضی از آن‌ها، همانند مطالبی است که عارفان و شاعران دیگر نیز گفته‌اند، لیکن بعضی از آن‌ها منحصر به او است.

برای این‌که محتوای اشعار وی، از پشتوانة محکم دینی برخوردار باشد و فقط جنبة ذوقی به خود نگیرد، آیات و احادیث متعددی را اساس سروه‌هایش قرار داده است.

وی در این کتاب چندین بار به نعتِ پیامبر خاتم پرداخته و هر بار مطالبی نو در خصوص مقام و منزلت وی بیان کرده است:



http://s5.picofile.com/file/8134230968/2dus.jpg



 

ادامه مطلب ...

نعت چهارم

ای گهر تاج فرستادگان
تاج ده گوهر آزادگان

هر چه زبیگانه وخیل تواند
جمله در این خانه طفیل تواند

اول بیت ار چه به نام تو بست
نام تو چون قافیه آخر نشست

این ده ویران چو اشارت رسید
از تو و آدم به عمارت رسید
آنچه بدو خانه نوآیین بود
خشت پسین دای نخستین بود

آدم و نوحی نه به از هر دوی
مرسله یک گره از هر دوی
آدم از آن دانه که شد هیضه‌دار
توبه شدش گلشکر خوشگوار

توبه دل در چمنش بوی تست
گلشکرش خاک سر کوی تست
دل ز تو چون گلشکر توبه خورد
گلشکر از گلشکری توبه کرد

گوی قبولی ز ازل ساختند
در صف میدان دل انداختند
آدم نو زخمه درآمد به پیش
تا برد آنگوی به چوگان خویش

بارگیش چون عقب خوشه رفت
گوی فرو ماند و فرا گوشه رفت
نوح که لب تشنه به حیوان رسید
چشمه غلط کرد و به طوفان رسید

مهد براهیم چو رای اوفتاد
نیم ره آمد دو سه جای اوفتاد
چون دل داود نفس تنگ داشت
در خور این زیر، بم آهنگ داشت
داشت سلیمان ادب خود نگاه
مملکت آلوده نجست آین کلاه

یوسف از آن چاه عیانی ندید
جز رسن و دلو نشانی ندید
خضر عنان زین سفر خشک تافت
دامن خود تر شدهٔ چشمه یافت

موسی از این جام تهی دید دست
شیشه به کهپایه «ارنی» شکست
عزم مسیحا نه به این دانه بود
کو ز درون تهمتی خانه بود

هم تو «فلک طرح» درانداختی
سایه بر این کار برانداختی
مهر شد این نامه به عنوان تو
ختم شد این خطبه به دوران تو

خیز و به از چرخ مداری بکن
او نکند کار تو کاری بکن
خط فلک خطه میدان تست
گوی زمین در خم چوگان تست

تا زعدم گرد فنا برنخاست
می‌تک و می‌تاز که میدان تراست
کیست فنا کاب ز جامت برد
یا عدم سفله که نامت برد

پای عدم در عدم آواره کن
دست فنا را به فنا پاره کن
ای نفست نطق زبان بستگان
مرهم سودای جگر خستگان

عقل به شرع تو ز دریای خون
کشتی جان برد به ساحل درون
قبله نه چرخ به کویت دراست
عبهر شش روزه به مویت دراست

ملک چو مویت همه درهم شود
گر سر موئی زسرت کم شود
بی قلم از پوست برون خوان توئی
بی سخن از مغز درون دان توئی

زان بزد انگشت تو بر حرف پای
تا نشود حرف تو انگشت سای
حرف همه خلق شد انگشت رس
حرف تویی زحمت انگش کس

پست شکر گشت غبار درت
پسته و عناب شده شکرت
یک کف پست تو به صحرای عشق
برگ چهل روزه تماشای عشق

تازه‌ترین صبح نجاتی مرا
خاک توام کاب حیاتی مرا
خاک تو خود روضه جان منست
روضه تو جان و جهان منست

خاک تو در چشم نظامی کشم
غاشیه بر دوش غلامی کشم
بر سر آن روضه چون جان پاک
خیزم چون باد و نشینم چو خاک

تا چو سران غالیه‌تر کنند

خاک مرا غالیه سر کنند

  ادامه مطلب ...

نعت سوم

ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایه نشین چند بود آفتاب

گر مهی از مهر تو موئی بیار
ور گلی از باغ تو بوئی بیار

منتظرانرا به لب آمد نفس
ای ز تو فریاد به فریادرس

سوی عجم ران منشین در عرب
زرده روز اینک و شبدیز شب
ملک برآرای و جهان تازه کن
هردو جهانرا پر از آوازه کن

سکه تو زن تا امرا کم زنند
خطبه تو کن تا خطبا دم زنند
خاک تو بوئی به ولایت سپرد
باد نفاق آمد و آن بوی برد

باز کش این مسند از آسودگان
غسل ده این منبر از آلودگان
خانه غولند بپردازشان
در غله دان عدم اندازشان

کم کن اجری که زیادت خورند
خاص کن اقطاع که غارتگرند
ماه همه جسمیم بیا جان تو باش
ما همه موریم سلیمان تو باش

از طرفی رخنه دین میکنند
وز دگر اطراف کمین میکنند
شحنه توئی قافله تنها چراست
قلب تو داری علم آنجا چراست

یا علیی در صف میدان فرست
یا عمری در ره شیطان فرست
شب به سر ماه یمانی درآر
سر چو مه از برد یمانی برآر

با دو سه در بند کمربند باش
کم زن این کم زده چند باش
پانصد و هفتاد بس ایام خواب
روز بلندست به مجلس شتاب

خیز و بفرمای سرافیل را
باد دمیدن دو سه قندیل را
خلوتی پرده اسرار شو
ما همه خفتیم تو بیدار شو

ز آفت این خانه آفت پذیر
دست برآور همه را دست گیر
هر چه رضای تو بجز راست نیست
با تو کسی را سر وا خواست نیست

گر نظر از راه عنایت کنی
جمله مهمات کفایت کنی
دایره بنمای به انگشت دست
تا به تو بخشیده شود هر چه هست

با تو تصرف که کند وقت کار
از پی آمرزش مشتی غبار
از تو یکی پرده برانداختن
وز دو جهان خرقه درانداختن

مغز نظامی که خبر جوی تست
زنده دل از غالیه بوی تست
از نفسش بوی وفائی ببخش

ملک فریدون به گدائی ببخش

  ادامه مطلب ...