پنج گنج

پنج گنج

مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.
پنج گنج

پنج گنج

مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.

نعت اول


شمسه نه مسند هفت اختران
ختم رسل خاتم پیغمبران

احمد مرسل که خرد خاک اوست
هر دو جهان بسته فتراک اوست

تازه‌ترین سنبل صحرای ناز
خاصه‌ترین گوهر دریای راز

سنبل او سنبله روز تاب
گوهر او لعل گر آفتاب

خنده خوش زان نزدی شکرش
تا نبرد آب صدف گوهرش

گوهر او چون دل سنگی نخست
سنگ چرا گوهر او را شکست

کرد جدا سنگ ملامت گرش
گوهری از رهگذر گوهرش

یافت فراخی گهر از درج تنگ
نیست عجب زادن گوهر ز سنگ

آری از آنجا که دل سنگ بود
خشکی سوداش در آهنگ بود

کی شدی این سنگ مفرح گزای
گر نشدی درشکن و لعل‌سای

سیم دیت بود مگر سنگ را
کامد و خست آن دهن تنگ را

هر گهری کز دهن سنگ خاست
با لبش از جمله دندان بهاست

گوهر سنگین که زمین کان اوست
کی دیت گوهر دندان اوست

فتح بدندان دیتش جان کنان
از بن دندان شده دندان کنان

چون دهن از سنگ بخونابه شست
نام کرم کرد بخود بر درست

از بن دندان سر دندان گرفت
داد بشکرانه کم آن گرفت

زآرزوی داشته دندان گذاشت
کز دو جهان هیچ بدندان نداشت

در صف ناورد گه لشکرش
دست علم بود و زبان خنجرش

خنجر او ساخته دندان نثار
خوش نبود خنجر دندانه‌دار

اینهمه چه؟ تا کرمش بنگرند
خار نهند از گل او برخورند

باغ پر از گل سخن خار چیست
رشته پر از مهره دم مار چیست

با دم طاوس کم زاغ گیر
با دم بلبل طرف باغ گیر

طبع نظامی که بدو چونگلست

بر گل او نغز نوا بلبلست

  

شمسه = پیشانی و قسمت بالای عمارت


فتراک = ترک بند


درج = صندوقچه


سیم = نقره


دیت = خونبها


نغز = خوب





نظرات 24 + ارسال نظر
7holy جمعه 3 مرداد 1393 ساعت 16:04 http://www.timarestani.blogfa.com

امروز خاطراتت را سوزاندم اما!
بوی خوش هیزمش بیقرارم کرد؛
اتفاق تازه ای نیست!!
دوباره “دل تنگت” شدم....

محسن جمعه 3 مرداد 1393 ساعت 01:24 http://www.aryanland1.blogfa.com

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حلّ معمّا نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بر اُفتد نه تو مانیّ و نه من(خیّام)

زادچهر پنج‌شنبه 2 مرداد 1393 ساعت 19:03 http://www.shahrigarieiran.blogfa.com

درود بر شما

به روزم بانو

چشم.خدمت میرسم.

ارتیاس پنج‌شنبه 2 مرداد 1393 ساعت 18:24

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
تورا ای کهن بوم و بر دوست دارم

احسان پنج‌شنبه 2 مرداد 1393 ساعت 12:50 http://www.immortalpasargad.blogfa.com/

درود بر بانو فریناز.
یه پیشنهاد داشتم. میدونم سخته. میتونم ازتون بخوام که شعرهای نظامی رو هم مانند فردوسی، به نثر دربیارین و اینجا بذارین؟ چون شعرها رو همه میتونن گیر بیارن. خود من کتاب کلیات نظامی رو دارم. میدونم کار دشوار و زمانبری هست ولی اگه بشه چی میشه! باز هم برمیگرده به اختیار خودتون. نمیخوام اینجور برداشت کنین که دارم شما رو مجبور به این کار میکنم، هرگز. هرجور خودتون مایلین.
باز هم سپاس از شما که برای پاسداشت و زنده نگه داشتن شعر و ادب پارسی، این همه کوشش و تلاش میکنین.
پاینده باشید.
بدرود.

ممنون از توجهت .
من الان دارم روی خسرو و شیرین این کار را انجام میدهم. امیدوارم بتوان کار خوبی را ارائه بدهم.
بیشتر سعی من اینه که داستانها را به نثر دربیاورم.

تیرداد چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 20:18

خـدا تنهـا روزنـه امیـدی است کـه هیچگـاه بستـه نمیشـود . . .

تنهـا کسـی است کـه با دهـان بستـه هـم میتـوان صـدایش کـرد . . .

بـا پـای شکستـه هـم میتـوان سـراغـش رفـت . . .

تنهـا خریـداریـست کـه اجنـاس شکستـه رابـهتـر بـر میـدارد . . .

تنهـا کسـی است کـه وقتـی همـه رفتنـد میمـانـد . . .

وقتـی همـه پشـت کـردند اغـوش میـگشـایـد . . .

وقتـی همـه تنـهـایت گـذاشتنـد مرحمـت میشـود . . .

وتنـهـا سلطـانـی است کـه دلـش . . .

بـا بخشیـدن ارام میگیـرد نـه بـا تـنبیـه کـردن . . .

. . . پـس خـدا را بـرایــم ارزو کــن . . .

آرزو کردم

نیره چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 17:25 http://naseri-n.blogfa.com

شاید با هدیة یک شاخه گل

بهار جاری نگردد

ولی یک گل

یادآور خاطرات سبز بهار است

در شوره زار دشت.

بهار

در دستهای توست

در تمنای من

هنگامی که برای چیدن یک

بوسه

فواره می شوی ،

بها ر

د ر دید ه گان توست

در اشتیاق دستانم هنگامی که تورا

در آ غوش گرم می فشارم،

و بهار

از لابلای لب های تبدارت

می شکفد

هنگا می که می گویی

د وستت دارم ،

بها ر د ر تو نفس می کشد

چرا که قلب تو در سینه با یاد

عشق می لرزد،

بیا بهار را رهایی بخشیم

از قاب گَرد گرفته انتظار

و شاپرک خاطره را رخصتی تا

در گوش شقایق

سوز عاشقانه راز کند،

لحظة عشق فرا می رسد

خدای ر ا مجا لی .

MeHraD چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 13:53

نظره 7holy خیییلی جالب بود کلی خندیدیم !

فقط اسـ4ـــتقلـــــال باغیـــــــرت ..

وبلاگت خیلی قشنگ و باکلاسه

ممنون.

7holy سه‌شنبه 31 تیر 1393 ساعت 17:26 http://www.timaresatani.blogfa.com

تا آخر بادقت بخون که خیلی خندس !

آورده اند که روزی شیخ پشم الدین ابوالکرامات ( خِشتَکِنا فَرشهو ) به همراه چندی از لُگنیان در حال تناول نهار و تشرب آب شنگولی بودند که ناگه مریدی پا برهنه بر محفل شیخ همی وارد بشد که یا شیـــــــــــــخ

ای خشتک جـــان ها به فدایت باد !

از برای شما خبری دارم دسته اول ! بنده را اذن تشرف میدهید ؟!

شیخ به سر انگشت تدبیر ، اذن سخن مرحمت فرمود و دستی بر محاسن خود برکشید و بگفت : زود حرفت را بگوی تا جررت ندادمی !

مرید پریشان حال بگفت : شیخنا ! گویا آندو آرپیچی زن در تجسس تیم جدید بودنندی و چه نیک باشد اگر او را از برای پرسپولیس طلب و به خدمت گیریم !

شیخ فی الحال فغان برآورد که آندو را نزد من آرید که من را با وی کار واجبی افتاد !

ساعتی بگذشت که آندو بر سحن مرکزی خشتک کده ی شیخ پشم الدین وارد همی شد !

و به همراه چندی از مریدان به محضر شیخ برفت !

شیخ به محض دخول آندو فریاد زدندی که ای مریدان ابله و بی مایه و ناچیز من !

از جای برخیزید و عرض ارادت به هم رسانید که همانا آندوی آرپیچی زن هم اکنون در محفل ماست !

و خواهیم او را از برای فصل نو با دینار و زر فراوان به خدمت تیممان گیریم !

آندو که این سخن بشنیدندی ، نگهی بر شیخ افکند و فریاد زد :



گفت ای لنگی ندانی کیـــستم ؟ .................... یا که در خلقت ندانی چیستم ؟

تو گمان داری منم بی چشم و رو ؟ ....................... همچو آن که برد از تیمش آبرو ؟

تو بده پولت به آن بیچاره مرد ..................... که از یک متری گلی را وا نکرد !!

من نبندم لُنگ حتی در حمــام ..................... تــــاجیم ، شمشیر دارم در نیام



نقل موثق است از "دریوز ابن قاطر" که جملگی مریدان به همراه شیخ در دم خشتک به خشتک آفرین تسلیم نمودنی و راهی دیار باقی گشتندی

برگرفته از فراز دوم کتاب " المعاش الشیوخ فی الفراخ الدنیا جلد ثانی"

محمود سه‌شنبه 31 تیر 1393 ساعت 15:35 http://satpars.blogfa.com

رخ به رخ که شدیم....



من مات تو شدم....اما تو....



مانند پادشاهی که از این فتح ها زیاد دیده....بی اهمیت رد شدیـــــ

نیره سه‌شنبه 31 تیر 1393 ساعت 10:55 http://naseri-n.blogfa.com

از دارِ در آویخته ام ،‌ تا تو بیایی
با عشق در آویخته ام ، تا تو بیایی

بر گلشن خورشید نگاهت به صد امّید
از گور شب انگیخته ام ،‌ تا تو بیایی

در حسرت آواز پرستوی نگاهت
صد دیده خزان ریخته ام ، تا تو بیایی

شهری همه مشتاق شکوفایی شعرم
من از همه بگریخته ام ،‌ تا تو بیایی

از خاک تنم پای تو رنجور نگردد !
عالم همه گل بیخته ام ‌، تا تو بیایی !

هم اوّل و هم آخر و هم ظاهر و باطن
من با تو در آمیخته ام ، تا تو بیایی

سکوت منتظر... سه‌شنبه 31 تیر 1393 ساعت 09:58 http://kiarash53.blogfa.com/

دوباره جان من بالا می آید

انگار دارد یک غزل دنیا می آید

بعد از تو هر چه می کنم دست خودم نیست

دنیا به چشمم زشت و نازیبا می آید

بعد از تو حتی در صلاة ظهر مرداد

از لای درز پنجره سرما می آید

حال مرا می پرسی اما گفتنی نیست

حال کسی که تشنه از دریا می آید

از کِی؟ نمی دانم! حدوداً چند ماه است

هی شیره می مالم سرم را با می آید

هی با خودم می گویم آنکه رفت دیروز

بالاخره یک روز یک فردا می آید

گرچه خودم می دانم از این بیت قبلی

بوی به شدت گند یک رؤیا می آید

دنیا همیشه هر چه می خواهی ندارد

پس این خدا کی با دل ما را می آید




سکوت منتظر... سه‌شنبه 31 تیر 1393 ساعت 09:54 http://kiarash53.blogfa.com/

به سوی تو، به شوق روی تو،

به طرف کوی تو

سپیده دم آیم، مگر تو را جویم،

بگو کجایی

نشان تو، گه از زمین گاهی ز آسمان جویم


ببین چه بی پروا، ره تو می پویم،

بگو کجایی

---


کی رود رخ ماهت از نظرم، نظرم

به غیر نامت کی نام دگر ببرم

اگر تو را جویم، حدیث دل گویم،

بگو کجایی

به دست تو دادم، دل پریشانم، دگر چه خواهی

فتاده ام از پا، بگو که از جانم، دگر چه خواهی

---

یک دم از خیال من نمی روی ای غزال من


دگر چه پرسی زحال من

تا هستم من، اسیر کوی توام، به آرزوی توام

اگر تو را جویم، حدیث دل گویم،

بگو کجایی

به دست تو دادم، دل پریشانم،

دگر چه خواهی

فتاده ام از پا، بگو که از جانم، دگر چه خواهی

سروده از عبدالله الفت

سکوت منتظر... سه‌شنبه 31 تیر 1393 ساعت 09:52 http://kiarash53.blogfa.com/

اشک رازی است، لبخند رازی است، عشق رازی است،

اشک آنشب لبخند عشقم بود.

قصه نیستم که بگویی،

نغمه نیستم که بخوانی،

صدا نیستم که بشنوی،

یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن...
شاملو

سلام و درودبه شما
ازمیان دفاتر نظامی دفترلیلی و مجنون برام چیزدیگریست مخصوصا وقتی مجنون رو برای توبه ازعشق لیلی به کعبه
میبرند گفتگوی مجنون باخدابسیارزیباست انشاالله به
اون بخش هم برسید موفق باشید

ممنون از توجهتون.
بله من هم لیلی ومجنون و خسرو و شیرین را خیلی دوست دارم.

تیرداد دوشنبه 30 تیر 1393 ساعت 00:23

وقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید ، باید ، باید
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچکس نیست
فروغ فرخزاد...

ایرانیم یکشنبه 29 تیر 1393 ساعت 21:53 http://iranim.blogfa.com

ما باید بیاموزیم ...
در شادی علت باشیم نه شریک ..!
و در غم شریک باشیم نه علت ..!

«زرتشت»

ای کاش.

نیره یکشنبه 29 تیر 1393 ساعت 20:58 http://naseri-n.blogfa.com

من زخمهای بی نظیری به تن دارم اما
تو مهربان ترینشان بودی
عمیق ترینشان
عزیزترین شان
بعد از تو آدم ها
تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم
که هیچ کدامشان
به پای تو نرسیدند
به قلبم نرسیدند
بعد از تو آدم ها
تنها خراش های کوچکی بودند
که تو را از یادم ببرند، اما نبردند
تو بعد از هر زخم تازه ای دوباره باز می گردی
و هر بار
عزیزتر از پیش
هر بار عمیق تر .

رویا شاه حسین زاده

ققنوس یکشنبه 29 تیر 1393 ساعت 15:33 http://httpWWW.RAHQOMKARDEH.BLOGFA.COM

در خرابات مغان گر گذر افتد بازم

حاصل خرقه و سجاده روان دربازم

حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم

خازن میکده فردا نکند در بازم

ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی

جز بدان عارض شمعی نبود پروازم

صحبت حور نخواهم که بود عین قصور

با خیال تو اگر با دگری پردازم

سر سودای تو در سینه بماندی پنهان

چشم تردامن اگر فاش نگردی رازم

مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم

به هوایی که مگر صید کند شهبازم

همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم

از لب خویش چو نی یک نفسی بنوازم

ماجرای دل خون گشته نگویم با کس

زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم

گر به هر موی سری بر تن حافظ باشد

همچو زلفت همه را در قدمت اندازم

نیره یکشنبه 29 تیر 1393 ساعت 13:02 http://naseri-n.blogfa.com

دوش که غم پرده ما می‌درید
خار غم اندر دل ما می‌خلید
در بر استاد خرد پیشه‌ام
طرح نمودم غم و اندیشه‌ام
پیر خرد پیشه و نورانی‌ام
برد ز دل، رنگ پریشانی‌ام
گفت که در زندگی آزاد باش
هان! گذران است جهان، شاد باش
رو، به خود نسبت هستی مده!
دل به چنین مستی و پستی مده!
ز آنچه نداری، ز چه افسرده‌ای؟!
و ز غم و اندوه، دل آزرده‌ای؟!
گر ببُرد ور بدهد دست دوست
ور ببَرد ور بنهد مُلک اوست
ور بِکشی یا بکُشی دیو غم
کج نشود دست قضا را قلم
آنچه خدا خواست، همان می‌شود!
و آنچه دلت خواست، نه آن می‌شود!

mohsen شنبه 28 تیر 1393 ساعت 23:20 http://iranim.blogfa.com

به هر مدتی گردش روزگار ...
ز طرزی دگر خواهد آموزگار ...

سرآهنگ پیشینه کج رو کند ...
نوائی دگر در جهان نو کند ...

به بازی درآید چو بازیگری ...
ز پرده برون آورد پیکری ...

بدان پیکر از راه افسونگری ...
کند مدتی خلق را دلبری ...

چو پیری در آن پیکر آرد شکست ...
جوان پیکری دیگر آرد بدست ...

بدینگونه بر نو خطان سخن ...
کند تازه پیرایه‌های کهن ...

زمان تا زمان خامه‌ی نخل بند ...
سر نخل دیگر برآرد بلند ...

«نظامی»

زادچهر شنبه 28 تیر 1393 ساعت 12:35 http://www.shahrigarieiran.blogfa.com

بسیار زیبا بود.



درود بر شما هموطن نیکو سرشتم

با مطالب زیر به روزم

پارک جنگلی شاخص شمال ایران

قدیمی ترین بنای ثبت شده دوره ساسانیان

سومین دیوار طولانی دنیا در ایران


[گل][گل][گل]

خدمت میرسم.

سورنا جمعه 27 تیر 1393 ساعت 23:05

ممنونم عزیز
تاروزی که نریم توش برام سخته بگم خونه داریم

نیره جمعه 27 تیر 1393 ساعت 18:18 http://naseri-n.blogfa.com

عشق ار به تو رخ عیان نماید
در آینهٔ جهان نماید
این آینه چهرهٔ حقیقت
هر دم به تو رایگان نماید
یک دایره فرض کن جهان را
هر نقطه ازو میان نماید
این دایره بیش نقطه‌ای نیست
لیکن به نظر چنان نماید
رو نقطهٔ آتشی بگردان
تا دایره‌ای روان نماید
این نقطه ز سرعت تحرک
صد دایره هر زمان نماید
این نقطه به تو شهادت و غیب
هم ظاهر و هم نهان نماید
آن نقطه به تو کمال مطلق
در صورت این و آن نماید
آن سرعت دور نقطه دایم
ساکن به یکی مکان نماید
هر لمحه به تو کمال هستی
در کسوت ناقصان نماید
آن نقطه بیان کنم چه چیز است
هر چند تو را گمان نماید
آن نقطه بدان که ظل نور است
کان نور ورای جان نماید
آن نور دل پیمبر ماست
اکنون به تو حق عیان نماید

آن بحر محیط بی‌کرانه
و آن نور بسیط جاودانه

آن بحر، که موج اوست دریا
و آن نور، که ظل اوست اشیا
نوری که جمال جمله هستی
از تاب جمال اوست پیدا
اول ز پی نظارهٔ او
شد عین همه جهان مهیا
و آخر هم آفتاب رویش
شد صورت جسم و جان هویدا
او روی حق است و عین حق نیز
بل عین حقیقت است و اعلا
دریاب، که اوست اسم اعظم
زو گشت عیان صفات و اسما
آن ذات که حق بود صفاتش
او را بنگر، چه باشد اسما؟
اسمی که بود صفات او حق
بنگر که چه باشدش مسما
و آن نور که حق بدو توان دید
باشد همه والضحی و طاها
فی‌الجمله کمال صورت اوست
آیینهٔ ذات حق تعالی
در آینه مصطفی چه بیند؟
جز حسن و جمال ذات والا
کو عاشق روی حق؟ بیا گو
بنگر رخ خوب مصطفی را
در صورت او حق ار ندیدی
اینجا به یقین ببینی آنجا
در صورت شرح او عراقی
چون دید حقیقت آشکارا
امید که از شفاعت او
حاصل شودش کلام اعلی

تا هر نفسی به دیدهٔ حق
بینند همه جمال مطلق

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.