پنج گنج

پنج گنج

مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.
پنج گنج

پنج گنج

مروری بر پنج گنج نظامی اثر شاعر بلند آوازه ایرانی.

مقالت هشتم در بیان آفرینش


پیشتر از پیشتران وجود
کاب نخوردند ز دریای جود
در کف این ملک یساری نبود
در ره این خاک غباری نبود

وعده تاریخ به سر نامده
لعبتی از پرده به در نامده
روز و شب آویزش پستی نداشت
جان و تن آمیزش هستی نداشت

کشمکش جور در اعضا هنوز
کن مکن عدل نه پیدا هنوز
فیض کرم کرد مواسای خویش
قطره‌ای افکند ز دریای خویش

حالی از آن قطره که آمد برون
گشت روان این فلک آبگون
زاب روان گرد برانگیختند
جوهر تو ز آن عرض آمیختند

چونکه تو برخیزی ازین کارگاه
باشد برخاسته گردی ز راه
ای خنک آنشب که جهان بیتو بود
نقش تو بیصورت و جان بیتو بود

چشم فلک فارغ ازین جستجوی
گوش زمین رسته ازین گفتگوی
تا تو درین ره ننهادی قدم
شکر بسی داشت وجود از عدم

فارغ از آبستنیت روز و شب
نامیه عنین و طبیعت عزب
باغ جهان زحمت خاری نداشت
خاک سراسیمه غباری نداشت

طالع جوزا که کمر بسته بود
از ورم رگ زدنت رسته بود
مه که سیه‌روی شدی در زمین
طشت تو رسواش نکردی چنین

زهره هنوز آب درین گل نریخت
شهپر هاروت به بابل نریخت
از تو مجرد زمی و آسمان
توبه کنار و غم تو در میان

تا به تو طغرای جهان تازه گشت
گنبد پیروزه پر آوازه گشت
از بدی چشم تو کوکب نرست
کوکبه مهد کواکب شکست

بود مه و سال ز گردش بری
تا تو نکردیش تعرف گری
روی جهان کاینه پاک شد
زین نفسی چند خلل ناک شد

مشعله صبح تو بردی به شام
صادق و کاذب تو نهادیش نام
خاک زمین در دهن آسمان
تا که چرا پیش تو بندد میان

بر فلکت میوه جان گفته‌اند
میشنوش کان به زبان گفته‌اند
تاج تو افسوس که از سر بهست
جل از سگ و توبره از خر بهست

لاف بسی شد که درین لافگاه
بر تو جهانی بجوی خاک راه
خود تو کفی خاک به جانی دهی
یک جو کهگل به جهانی دهی

ای ز تو بالای زمین زیر رنج
جای تو هم زیر زمین به چو گنج
روغن مغز تو که سیمابیست
سرد بدین فندق سنجابیست

تات چو فندق نکند خانه تنگ
بگذر ازین فندق سنجاب رنگ
روز و شب از قاقم و قندز جداست
این دله پیسه پلنگ اژدهاست

گربه نه‌ای دست درازی مکن
با دله ده دله بازی مکن
شیر تنید است درین ره لعاب
سر چو گوزنان چه نهی سوی آب

گر فلکت عشوه آبی دهد
تا نفریبی که سرابی دهد
تیز مران کاب فلک دیده‌ای
آب دهن خور که نمک دیده‌ای

تا نشوی تشنه به تدبیر باش
سوخته خرمن چو تباشیر باش
یوسف تو تا ز بر چاه بود
مصر الهیش نظرگاه بود

زرد رخ از چرخ کبود آمدی
چونکه درین چاه فرود آمدی
اینهمه صفرای تو بر روی زرد
سرکه ابروی تو کاری نکرد

پیه تو چون روغن صد ساله بود
سرکه ده ساله بر ابرو چه سود
خون پدر دیده درین هفتخوان
آب مریز از پی این هفت نان

آتش در خرمن خود میزنی
دولت خود را به لگد میزنی
می‌تک و می‌تاز که میدان تراست
کار بفرمای که فرمان تراست

این دو سه روزی که شدی جام گیر
خوشخور و خوشخسب و خوش آرام گیر
هم به تو بر سخت جفا کرده‌اند
زان رسنت سست رها کرده‌اند

لنگ شده پای و میان گشته کوز
سوخته روغن خویشی هنوز
لاجرم اینجا دغل مطبخی
روز قیامت علف دوزخی

پر شده گیر این شکم از آب و نان
ای سبک آنگاه نباشی گران؟
گر بخورش بیش کسی زیستی
هر که بسی خورد بسی زیستی

عمر کمست از پی آن پر بهاست
قیمت عمر از کمی عمر خاست
کم خور و بسیاری راحت نگر
بیش خور و بیش جراحت نگر

عقل تو با خورد چه بازار داشت
حرص ترا بر سر اینکار داشت
حرص تو از فتنه بود ناشکیب
بگذر ازین ابله زیرک فریب

حرص تو را عقل بدان داده‌اند
کان نخوری کت نفرستاده‌اند
ترسم ازین پیشه که پیشت کند
رنگ پذیرنده خویشت کند

هر به دو نیکی که درین محضرند

رنگ پذیرنده یکدیگرند

  لعبت = بازیچه


نامیه = نمو کننده


جوزا = نام ستاره


زمی = مخفف زمین


سراب = آب نما


رسن = ریسمان




نظرات 22 + ارسال نظر
مسعود چهارشنبه 29 بهمن 1393 ساعت 18:25 http://www.nevisandenarazi.blogfa.com

سپندارمذگان مبارکــــ

سپاس

نیره پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 19:26 http://naseri-n.blogfa.com

دوستی ها کمرنگ

بی کسی ها پیداست

راست گفتی سهراب

آدم اینجا تنهاست

سهیل میرزایی پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 19:02

سلام

دعوتید به خوانش

قصه امروز


چشم به راه

چشم

نیره چهارشنبه 22 بهمن 1393 ساعت 13:18 http://naseri-n.blogfa.com

می خواستم ای دوست که یارت باشم
شمع شب خلوتگه تارت باشم
دیدم که به خورشید تمایل داری
آیینه شدم که درکنارت باشم

نیره چهارشنبه 22 بهمن 1393 ساعت 13:17 http://naseri-n.blogfa.com




می پرسد یار من : دلت جا دارد؟
می گویم : در بر تو ماوا دارد
من نیستم و دلی ندارم لیکن
گر آینه ات شوم تماشا دارم

مسعود سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 16:29 http://www.nevisandenarazi.blogfa.com

درودبرشما دوست گرامی

آیا این اتفاقی تازه و عجیب است؟

آیا مجسمه آریوبرزن هم به همین سرنوشت دچار نشد؟

آیا کتاب های تاریخی ونویسندگان آنها ارزشی در

بین مردم دارند؟

بازهم درود برشرف و انسانیت شما

وامثال شما که به این اتفاقات با دیدی

خردمندانه مینگرید

بله. اما هربار هم ناباورانه به آن مینگرم.

مریم سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 13:27 http://mihanamiranzamin.mihanblog.com

ممنون دوست عزیزم که به وبلاگم سر میزنی .
زنده باشی

خواهش می کنم.
ممنون از لطفت.

سکوت منتظر... سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 10:59 http://kiarash53.blogfa.com

نستراداموس...؟؟!!
والنتاین...؟!!
خود به داوری بنشینید و...
درود دوست گرامی و نیک اندیش من فریناز
مهمانید به مهر...53

خدمت میرسم

ارتیاس سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 10:18 http://artiyas1986.mihanblog.com

نام جاوید وطن .................... صبح امید وطن

جلوه کن در آسمان .................... همچو مهر جاودان

وطن ای هستی من .................... شور و سرمستی من

جلوه کن در آسمان .................... همچو مهر جاودان

بشنو سوز سخنم .................... که هم آواز تو منم

همه جان و تنم .................... وطنم وطنم وطنم

بشنو سوز سخنم .................... که نواگر این چمنم

همه جان و تنم .................... وطنم وطنم وطنم وطنم

همه با یک نام و نشان .................... به تفاوت هر رنگ و زبان

همه شاد و خوش و نغمه زنان

ز صلابت ایران جوان

ز صلابت ایران کهن

ز صلابت ایران جوان

همه جان و تنم وطنم وطنم وطنم وطنم

سهیل میرزایی دوشنبه 20 بهمن 1393 ساعت 22:23

رنگ و بو


یک شیشه عطر
از پنجره ایی افتاد در لندن
و شکست
بوی بازارچه ی نیشابور آمد و رنگ زعفران
از غروب ریخت


بیژن نجدی

نیره دوشنبه 20 بهمن 1393 ساعت 17:50

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم

نیره دوشنبه 20 بهمن 1393 ساعت 17:49

بی خنده ای

بی پرسشی

بی انکه بر لبی گذرد حرفی...

شهر از عبور ابر زمستانی

از روزهای برفی و بارانی

جز سوز دل

نبسته اگر طرفی

در کوچه های شهر چه می گویند

این بی شمار آدمک برفی؟!

نیره دوشنبه 20 بهمن 1393 ساعت 17:48 http://naseri-n.blogfa.com

سلام عزیزم
سرم چند وقت بود شلوغ بود و کار درس پژوهی ادامه داشت ببخش دیر سر زدم
عالی بود فریناز جونم

ممنون نیره جون

سورنا یکشنبه 19 بهمن 1393 ساعت 19:48

سلام بر فریناز وطن دوست...

درود بر شما

کیان یکشنبه 19 بهمن 1393 ساعت 10:55 http://kianeparse.blogfa.com

سلام دوست عزیز ممنون از حضور شما در بلاگم

خواهش می کنم.

تیرداد یکشنبه 19 بهمن 1393 ساعت 10:00

درود بربانوی موسیقی و گل.....چه غوغایی است این نظامی

سپاس

سکوت منتظر... یکشنبه 19 بهمن 1393 ساعت 03:57 http://KIARASH53.BLOGFA.COM

برای آمدنت
چشم ها را به انتهای سرد خیابان
دوخته بودم
ثانیه هایم به درازای سالهای نبودنت کش دار بود
و تو آرام فرو رفته بودی
در واژه هایی به درازای ابدیت...


دستان تو
چونان دستان عذراست
دستانی که سنبله ها را
میان انبوه دست های دهقانان به بار می نشاند
دستان تو
رایحه اش همچو شراب های تیره گون
فرسنگ های حافظه ام را طی میکند
تا دوباره آغاز شوم
تا دوباره در دست بگیرم شاعرانگی را
تا دوباره در تو سکنی گزینم دیوانگی را
دستان تو
می آفریند و
می رویاند در بطن کویر دل من
نیزارهای همدلی را
دستان تو
شولای جوهرگون به تن دارد
گاه سبز و سرمست
گلبرگان دل آشوب را با شبنمان سحرگاهی غسل می دهد
و گاه جنون آسا
زنجیرهای بردگی را ز هم می گشاید
تا واژگان معاشقگی
انوار رخشندگی
و زندگی رقصندگی را در دست بگیرد
دستان تو باز...

سکوت منتظر... یکشنبه 19 بهمن 1393 ساعت 03:56 http://KIARASH53.BLOGFA.COM

بوی تند برگ تازه‌ی گردو را
تا عمق وجودم می‌کشانم
دست میگذارم
روی یکی از بیراهه‌ترین راه‌های ممکن
و می‌گویم:همین!
می‌گوید:باشد ولی یادت نرود از این آرزو نباید پرنده‌ای پر بکشد
خودم را می‌چسبانم به درخت و نیایش میکنم
قمری زیبایی که روی درخت زبان گنجشک نشسته بود
و مدام برایمان آواز می‌خواند
از آرزویم نپرد؟!
همین کافی است که دستهایت از درخت برگی بچیند
و بگذارد کف دست بهارم و آرزویم را بداند
فکر می‌کنم درخت انار باغ بهشت هم
که امروزم را با باران،تا ته یکی از کوچه‌ها بدرقه کرد می داند
موهایم چه قدر دلتنگ این قطره‌ها بودند
میداند عطر باران و بوی تند برگ گردو که در هم می‌غلتند
یکی از آرزوهای دنیا برآورده شده است
این روزها
این روزهای آغشته به باران در این شهر چقدر کم‌اند...

سکوت منتظر... یکشنبه 19 بهمن 1393 ساعت 03:55 http://KIARASH53.BLOGFA.COM

برای آمدنت
چشم ها را به انتهای سرد خیابان
دوخته بودم
ثانیه هایم به درازای سالهای نبودنت کش دار بود
و تو آرام فرو رفته بودی
در واژه هایی به درازای ابدیت...

محمود شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 22:31 http://satpars.blogfa.com

فقـط تـا صـد بـشـمـار …
آهــسـته آهــسـته
راسـتـی
مـن بـازی را خـوب نـمـی دانـم
خودم را باید پنهان کنم یا گذشته را
تـو را فـرامـوش کـنـم یـا خـاطـره را
ایـن بـازی کـی تـمـام مـی شـود؟

آرتیاس شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 11:58 http://artiyas1986.mihanblog.com

ما تو بچگی چقدر ساده نوشتیم که
بابا نان داد
اما نمیدانستیم که این جمله خلاصه ای از چند جمله بود که
بابا نان اورد غصه خورد بی محلی دید غرورش شکست تنها ماند و در تنها یی خود ارام جان داد
به سلامتی مادر
که وقتی غذا سر سفره کم می اومد اولین نفری که از اون غذا دوست نداشت اون بود
بی سلامتی هردوشون که از بس درگیر عشق های بی ارزشو خیابانی بودیم که پیر شدنشونو حس نکردیم

ارتیاس جمعه 17 بهمن 1393 ساعت 15:44 http://artiyas1986.mihanblog.com

ز روز گذر کردن اندیشه کن

پرستیدن دادگر پیشه کن

به نیکی گرای و میازار کس

ره رستگاری همین است و بس ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.